واندالها، دستهی دیگر از اقوام ژرمن، بیرحمترین و سفاکترین ژرمنها بودند و در نبردهایشان این خصلت خویش را عیان میکردند. چنانکه با هونها از نظر خشونت در یک ردیف قرار گرفتهاند. این قوم در اوایل قرن پنجم میلادی از رود راین گذشتند و به سرزمین گل رسیدند و غارتکنان به اسپانیا رفتند و در این منطقه اقامت گزیدند. «حکومت واندالها شامل شهرستانهای قدیم رومی یعنی موریتانی، نومیدی، افریقا و جزایر کریس، ساردنی، سببسیل و مجمعالجزایر بالتار بود. با مردم با خشونت رفتار میکردند و شهرها را غارت کرده و بسیاری از اهالی را میکشتند …»(دولاندلن، ۱۳۷۰، ج۱: ۳۱۳) از پادشاهان معروف آنها میتوان ژان سریک را نام برد، که امپراتور بیزانس را مجبور ساخت استقلال دولت واندال را به رسمیت بشناسد. با مرگ ژان سریک در ۴۷۷ میلادی و ضعف و نالایقی جانشینان وی تسلیم امپراتوری بیزانس شدند.
«آنگلها[۲۲]» و ساکسونها یکی دیگر از اقوام ژرمن بودند. در اوایل قرن پنجم میلادی این اقوام از کرانههای رود الب به جزیرهی برتانی حمله بردند و جای رومیان را گرفتند «… آنگلو و ساکسونها همواره جزیرهی بریتانیا را تصرف کردند و آنگلها که طایفهی معتبری بودند، نام خود را به این جزیره دادند، بطوریکه جزیرهی بریتانیا امروز «انگلند[۲۳]» نامیده میشود …»(ممتحن، ۱۳۵۷، ج۲: ۲۰) این قوم با قوم بریتانی و مردم ایرلند سازگاری نداشتند «قوم بریتانیا و مردم ایرلند چون چشم دید طوایف انگل و ساکسون را نداشتند به دعوت آنان اقبالی نکرده، میگفتند، نمیخواهیم در بهشت هم باز چشممان به ایشان بیفتد، طوایف مزبور تا آخر[سده] ششم مشرک ماندند و فقط پاپ گراگوآر برای دعوت آنان دامن همت به کمر زد»(ماله، ۱۳۸۸، ج۴: ۸۲)
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
لمباردها- ایتالیا قبل از هجوم قوم لمبارد در تصرف استروگتها قرار داشت. ژوستینین حکومت استروگتها را برانداخت و باز ایتالیا ایالتی شد جزو امپراتوری وی. پس از مرگ ژوستینین قوم لمبارد به ایتالیا حمله برد. این قوم، همچون گتها و فرانکها به زبان اقوام ژرمن تکلم مینمود و در آغاز «لنگبار[۲۴]» یعنی مردم نیزهبلند خوانده میشدند و سرانجام موفق به تصرف ایتالیا شدند.
نرمانها- نرمانها نیز شاخهای از نژاد ژرمن بودند که در دانمارک و شبهجزیرهی اسکاندیناوی ساکن بودند که غالباً از راه دزدی دریایی امرار معاش میکردند. معمولاً از مسیر رودخانهها استفاده میکردند و به تصرف شهرها و سوزاندن خانهها و کلیساها میپرداختند. در رأس این گروه «وایکینگها[۲۵]» یا پادشاهان دریا قرار داشتند که در جنگ و غارت شهرها و دزدی در دریاها شهرت زیادی داشتند.
آلهمانیها- این قوم در بخش جنوبی رود راین در منطقهای که امروزه ایالت بادن و ورتمبرگ قرار دارد سکونت داشتند و پس از سقوط امپراتوری روم ناحیهی راین علیا را برای سکونت خود برگزیدند.
بطور کلی ژرمنها شاخهای از نژاد سفید «هند- اروپائی» بودند. آنها خود را «ایندوژرمان[۲۶]» نیز مینامیدند و به طوایف مختلف فرانک، انگل، ساکسون، آلهمانی، گت، «توتن[۲۷]»، واندال و … تقسیم میشدند و با یکدیگر جنگ و جدال میکردند. حدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، یعنی در پایان عصر سنگ جدید و آغاز دوران برنز به سبب سرمای شدید و یخبندان و وضع نامناسب زندگی به سمت جنوب مهاجرت کردند و در اطراف رودخانههای «اُدر»، «اِلب»، «ماین»، «راین»، «ویستول»، «دانوب» ساکن شدند «… نخستین کسانی که از اینها اطلاع یافتند بازرگانان یونانی بودند که از مدیترانه به منطقهی اروپای مرکزی رفت و آمد میکردند. یونانیان اقوام جدید مهاجر را «جرمان» نامیدند و بعدها رومیان با این اسم آشنا شدند و تاریخنویسان رومی در قرن اول میلادی مانند «پلینیوس[۲۸]» و «تاسیتوس[۲۹]» نام ژرمنی را در آثار خود ثبت کردند.»(رحمانی، ۱۳۷۸: ۲۲)
با افزایش روز به روز جمعیت ژرمنها تسلط بر سرزمینهای وسیعتری برای کشاورزی، گلهداری و شکار لازم شد. از اینرو در مرزهای امپراتوری از نفس افتادهی روم ایجاد اضطراب میکردند. البته ژرمنها پیش از این در امپراتوری روم رخنه کرده بودند «… آوگستوس سیاست اسکان بربرها را در داخل مرزهای امپراتوری آغاز کردهبود تا نواحی و صفوف خالی رومی را که رومیان نابارور و غیرجنگجو، دیگر نمیتوانستند تکمیل کنند پر سازد…»(دورانت، ۱۳۷۳، ج۴: ۳۱)
شکل ۲-۱ امپراتوری روم پیش از تهاجم ژرمنها(مک ایودی، ۲۰۴:۱۳۶۴)
حکومت روم در خلال سدههای دوم و سوم میلادی تصمیم گرفت، اجازه دهد طوایف ژرمن در اراضی روم ساکن شوند. این طوایف با رومیان متحد شدند و بعنوان متحد روم سوگند وفاداری ادا کردند و پذیرفتند که از مرزهای امپراتوری روم دفاع کنند، درعوض از حکومت روم برای کشاورزی در خاک امپراتوری زمین دریافت کردند «… هنگامی که خدمت آنان در صفوف نظام به سر رسید به آنها قطعه زمینی مزروعی داده میشد تا مقیم شوند، زن اختیار کنند و با مردم انس و الفت بگیرند. در قرون چهارم و پنجم میلادی پارهای از این افراد چنان ترقی کرده بودند که حتی به مقام شامخ دولتی نایل آمدند …»(پالمر، ۱۳۸۶، ج۱: ۳۴) در حقیقت امپراتوری روم بواسطهی درهم آمیختگی با اقوام وحشی اعتبار اولیهی خود را از کف داد.
ژرمنها بتدریج به عنوان گارد ویژه امپراتور، فرمانده نظامی پیشرو و حتی خدمتکاران منازل وارد امپراتوری شدند و براساس فرهنگ میزبان، راه و رسم زندگی رمی را فرا گرفتند و حتی از طریق ازدواج و فراگرفتن زبان لاتین که هم زبان دولتی و هم زبان دینی بود رمی شدند. بطوری که هنگام یورش ژرمنها به امپراتوری نیمی از سپاهیان رم را ژرمنها تشکیل دادند. ژرمنها همچنین بر بخش وسیعی از زمینهای مرغوب نیز تملک داشتند.
در ایام دیوکلیسین امپراتوری بصورت سلطنت مطلقه همچون شرق درآمد، تشکیلات اداری بسیار درهم و پیچیده شد و شماره مستخدمین از اندازه تجاوز نمود، در این میان نفوذ بیش از حد اقوام ژرمن در مملکت و در قشون روز به روز مشهودتر شد و مقامات بزرگ و مهم را از آن خود میکردند «… سربازان بربری که واجد استعداد و شایستگی نظامی بودند، بدون استثناء به مهمترین مناصب فرماندهی گماشته شدند. چنانکه اسامی تریبونها، کنتها، دوکها و حتی سرداران بزرگ نشانی از بیگانهبودن تخمهی اشخاصی است که دیگر از فاش ساختن اصل و تبار خویش هیچ ابایی نداشتند …»(گیبون، ۱۳۷۰: ۲۵۶)
نگهداری سازمانهای گستردهی اداری- نظامی نیاز به پول زیادی داشت که بخشی از آن از طریق مالیات تأمین میشد. ملاکین مالیات ارضی میدادند و تجار و صنعتگران نیز مالیات نقدی. اعضای سنا علاوه بر مالیات نقدی موظف به پرداخت برخی عوارض نیز بودند. دریافت مالیات معیار ثابت و مشخصی نداشت و تابع میل امپراتور بود. ساختن و تعمیرات جادهها لازم آمد که سرانجام وقعی نهاده نشد، نقش این جادهها در اقتصاد امپراتوری روم آنچنان مهم بود که توینبی میگوید: «…متروکه شدن جادهها علت فروپاشی امپراتوری روم بودهاست …»(تاملین، ۱۳۸۵: ۱۰۱)، همچنین امپراتوری روم در قرن چهارم میلادی شاهد انحطاط شهرها و ازدیاد اهمیت ملاکین بزرگ بود، در حالیکه توده دهقانان به حالت مزدور و مستأجر افتادند «… دهقانان در دوران حکومت روم به شدت فقیر شدهبودند و آنقدر از آنها مالیات گرفته شدهبود و چنان زیر بار فرو رفته بودند که از هر نوع تغییر وضعی استقبال میکردند …»(نهرو، ۱۳۶۶، ج۱: ۱۹۶)
یکصد و پنجاه سالی که در پی مرگ قسطنطین گذشت، دورهی انتقالی یا دورهی تکوین سدههای میانه- قرون وسطی تلقی میشود، چراکه از یک طرف شکاف میان دو نیمه شرقی و غربی امپراتوری گستردهتر شد و شهرهای بسیاری افول نمودند و از طرف دیگر مسیحی شدن ساکنان امپراتوری و فشار در مرزها توسط بربرها تداوم یافت. «تئودوز کبیر[۳۰]» در آخرین سالهای عمر خود امپراتوری نیمهجان را بین فرزندانش تقسیم کرد- ۳۹۵م- این اقدام در واقع بر پایان امپراتوری روم مهر تأیید زد. هونوریوس به امپراتوری غرب و آرکادیوس به امپراتوری شرق برگزیده شدند و بدین صورت وحدت امپراتوری از هم گسست. قسمت شرقی با عنوان بیزانس مسیری هزار ساله را پیمود. در نیمه غربی خیلی سریع در ورطهی هلاکت افتاد- ۴۷۶م- سلطهی بربرها و بیلیاقتی امپراتوران نیمهی غربی در فروپاشی آن تأثیر بسزا داشت.
مطمئناً ژرمنها شیفتهی برتری فرهنگی جامعه روم و خواستار بهرهمندی از موهبتهای آن بودند. اما مهاجرت ژرمنها علتهای دیگری همچون سیل، قحطی و جنگ داشت. «… جنگجویان سرسخت آسیایی بنام قوم هون به طرف اروپای شرقی سرازیر شدند و بر ویزیگوتهای ژرمنی فشار آوردند، ویزیگوتها به نوبهی خود به سمت جنوب و غرب اروپا متوجه شدند و در خاک روم چون متحد امپراتوری ساکن شدند …»(فوگل، ۱۳۸۰، ج۱: ۲۶۲ و ۲۶۱) عدهای دیگر از ژرمنها که در اطراف درههای دانوب و راین میزیستند از جور و بیداد هونها گریختند. در میان اینها آلهمانیها و واندالها بودند که پس از درهم شکستن ارتش روم به خاک امپراتوری سرازیر شدند.
اقوام ژرمن بیش از پیش به ضعف امپراتوری روم پی بردند و بر همان اساس اقدام کردند. بنابراین در چنین زمانی شمار فزایندهای از آنان از مرزهای امپراتوری گذشتند و آن را مورد تهاجم قرار دادند. «… جنگاوران ژرمنی سوار بر اسب، نعرهزنان به میدان نبرد میتاختند، ظاهر وحشی و موهای بلند که قسمتهایی از آن را جمع و چرب میکردند سبب میشد که دشمنان بترسند و پس بنشینند»(دان، ۱۳۸۲، ج۲: ۱۵) آنان با تهاجمات سریع خود موفق شدند موجبات سقوط امپراتوری روم غربی را فراهم کنند و آخرین امپراتوری روم غربی بنام رومولوس آگوستولوس در سال ۴۷۶م بوسیله «ادواکر[۳۱]» فرمانده استروگتها خلع شد و رشتهای از قلمروهای پادشاهی ژرمنی را جایگزین امپراتوری در غرب کردند. «… حادثهی سال ۴۷۶ میلادی دارای این نتیجه مهم بود که چون ایتالیا دیگر محل اقامت امپراتوران نبود، اسقف روم بصورت محترمترین و با نفوذترین فرد در غرب درآمد- در واقع پاپ بر تخت خالی امپراتوری نشست.»(رابینسون، ۱۳۷۰: ۷۵۴)
سرانجام اینکه ژرمنها وارد امپراتوری روم شدند، چون به آنجا فراخوانده شده و چون به آنجا رانده شدهبودند، آنچه آنان را به محل حذب میکرد، درونمای غنیمتی فراوان، زمینهای حاصلخیز و پربرکت، آب و هوای جذاب مدیترانه و همچنین مال و منالی بود که در جریان درگیریهای قرن سوم آنها را ارزیابی کردهبودند. همینطور دریافته بودند که کاخ رفیع قدرت امپراتوری روم بنایی روی پایههای سستی است، بنابراین روم چون از درون منهدم شدهبود سقوط کرد، حملات ژرمنها تنها این سقوط را تسریع نمود. به این ترتیب ژرمنها بساط هزار و یکصد سالهی امپراتوری روم را برچیدند و به تاریخ عهد باستان رم غربی خاتمه دادند و عصر جدیدی به نام «قرون وسطی» را برای هزار سال آینده آغاز نمودند. این دوران هزار ساله مدعی است که میراث تمدن یونان- روم را در لفافهی مسیحیت به تاریخ سبز فایل انتقال دادهاست.
شکل ۲-۲ حمله ژرمنها و فروپاشی امپراتوری روم غربی(مک ایودی، ۲۲۱:۱۳۶۴)
۲-۲- فرانکها
با تهاجم ژرمنها به امپراتوری رم غربی و سقوط آن به سال ۴۷۶ میلادی دورهی قرون وسطی در اروپا آغاز گشت. همچنین با این سقوط اروپای غربی برای مدتی طولانی عرصهی تاخت و تاز اقوام مختلف شد که هرکدام به جولان در اروپا مشغول شدند، نیرومندترین و بزرگترین طایفهی ژرمنها، فرانکها بودند که در میان سایر اقوام ژرمن زودتر از دیگران در تأسیس دولتی قوی و استوار گام برداشتند. حرکت آرام توأم با استقرار در اراضی تسخیر شده از ویژگیهای ویژهی این قوم در تهاجم و مهاجرت بود و در نهایت در هلند کنونی، بلژیک و شمال فرانسه سکنی گزیدند.
فرانکها برای حفظ ثروتها و زمینهای خود، لازم بود تا دولتی تشکیل دهند. زیرا با کمک دولت میتوانستند، جماعتهای آزاد و مردم سرزمین گل فتح شده را به اطاعت درآوردند. بنابراین اشرافیت از حاکمیت «کلویس[۳۲]» که نیرومندترین سرکردهی نظامی بود، حمایت کرد و او را تقویت نمود. لذا در سال ۴۸۱م کلویس توانست در شمال فرانسه به قدرت برسد، که هدفش از دیگر فاتحان ژرمنی بالاتر بود، زیرا میخواست دولتی بنیان نهد که اگر از نظر گسترش و ترکیب دولتهایی که در گذشته در امپراتوری غربی وجود داشتند، برتر نباشد، حداقل با آنها برابری کند. در این هنگام خاگ گل فاقد یکپارچگی ارضی بود و به چهار قسمت تقسیم شدهبود، و هر قسمت دارای حاکمی مستقل بود. در شمال غربی «سیاگریوس[۳۳]» سردار رومی، جنوب غربی گل در دست ویزیگوتها، میان رودهای رَن و سَن بورگندها و شمال شرقی فرانکها استیلا پیدا کردهبودند. همچنین وضعیت سیاسی و مذهبی گل مشخص نبود، فتح گل، این سرزمین پیشین روم موجب آشنایی کلویس و دیگر جنگجویان فرانکی با تمدن و امور مملکتداری روم و ایمان نوین مسیحی شد. اما این ایمان همهجا یکسان نبود، در حالیکه ساکنین اصلی روم معتقد به آن ایمانی بودند که مرکز نظام کلیسایی آن در رم و رهبر کلیسایی آن پاپ تلقی میشد، اقوام ژرمن به عقاید آریوس که از نظر روم منحط شناخته میشد، روی آورده بودند.
برخلاف دیگر ژرمنها کلویس مسیحیت را پذیرفت «… کلویس شاه فرانکها احتمالاً در ۴۹۶م بدست سر اسقف غسل تعمید یافت … به دیدهی کلیسا اکنون تنها یک شاه بربر بود که در برابر فرمانروایان آریوسی ارزش داشت. فقط یک تن که میتوانست پشتیبانی اسقفان را بطلبد، یعنی کلویس یا قسطنطین جدید …»(لاروس، ۱۳۷۸: ۲۹۸)، بدین ترتیب کلویس مورد تأیید کلیسا قرار گرفت و به عنوان قهرمانی مسیحی مطرح شد و اساس عظمت فرانکها را بنیان نهاد و به توسعه قدرت خود پرداخت «خداوند از آن لحاظ هر روز به قدرت او افزود که با قلبی درست رفتار میکرد و آنچه را که باعث رضای خداوند میشد انجام میداد …»(براینت، ۱۳۵۴: ۹) سلسلهای را که او تأسیس نمود به نام جدش «مرووه[۳۴]» به مرونژین موسوم شد، او موفق شد حکومتهای محلی را از بین ببرد و قلمرو فرمانروایی آنها را ضمیمه قلمرو خود کرد و یک پادشاهی مطلق براساس نمونه رومی پایهگذاری کند. پادشاهی فرانکها «… نخستین حکومت واقعی بود که از میان ویرانههای روم قد برافراشت ….»(ولز، ۱۳۷۶، ج۱: ۷۵۴)
در رأس طوایف ژرمن مغلوب از طرف شاه فرماندهی برگزیده میشد و بالاترین مقام قانونگذاری تنها شاه بود. بنابراین ژرمنها در این عهد فاقد قانون واحدی بودند به این معنی که «… مردم گل مطابق قوانین گل و فرانکها سالین و ریپوئر و آلامان و غیره هرکدام برطبق قوانین خود محاکمه میشدند»(ممتحن، ۱۳۵۷، ج۲: ۵۱)
پیشرویهای کلویس سبب درگیری خونینی با اقوام آلهمان که نژاد ژرمن بودند، شد. این جنگ که در ۴۹۶ میلادی اتفاق افتاده به جنگ «تولبیاک[۳۵]» معروف است، زیرا در تولبیاک نزدیک شهر تاریخی، کلیسایی کلنی اتفاق افتاد، فیالواقع تلاقی دو قوم از اقوام ژرمن صورت گرفت، یعنی فرانکها و آلهمانیها که سرانجام به شکست آلهمانی منتهی شدد. «… کلویس مشغول راز و نیاز بود که آلهمان پشت کرد و رو به فرار نهاد …»(ماله، ۱۳۸۸، ج۴: ۵۷)آلهمانها ناچار از پیشروی به سمت غرب و شمال غرب که قلمرو فرانکها بود چشم پوشیدند، کلویس که پیروز این جنگ بود، آلهمانیها را در ۴۹۶م مجبور به قبول دین مسیحیت نمود.
کلویس شخصاً بر تمام امور سیاسی- نظامی نظارت میکرد و از واگذاری سهمی از قدرت به فرزندان خود نگران بود، به همین دلیل فرزندان او در درون کاخها فقط با خوی اشرافیت بزرگ شدند و بعد از مرگ کلویس به سال ۵۱۱ میلادی، جانشینان او تا ۷۵۱ در فرانسه به سلطنت پرداختند. پادشاهان مرونژین بویژه پس از مرگ «داگوبرت[۳۶]» اول به عیش و عشرت روی آوردند و زندگی مجلل را ارج مینهادند، که این امر نیز موجب تقسیم کشور و سلطنت شد. «… سلاطین رو به ضعف این سلسله موسوم به «شاهان بیخاصیت» بعدها «شاهان تنبل» یا «پادشاهان بیقدرت» بیشتر به نفع کاخبانان از قدرت کنار مینشینند. درست همانند امپراتوران عصر متأخر ژاپن که قدرت واقعی را به «شوگونها[۳۷]» واگذار نمودند …»(لوگوف، ۱۳۸۷: ۶۸). به همین علت بعداً سنتی در میان فتودالها رایج شد که ماترک منقول و غیرمنقول و حتی بدون وصیت فئودال، به فرزند ذکور ارشد میرسید تا مبادا در پی تقسیم میراث پدری دستگاه فتودالی متلاشی شود.
ضعف و ناامنی دوران پس از کلویس موجب گردید تا در آغاز سده هشتم اعراب موفق به تسخیر اسپانیا شوند و با یک لشکرکشی فوقالعاده تا قلب سرزمین گل فرانکها پیشروی نمایند. لذا در قسمت مسیحی اروپا برای نخستین بار مسأله تحول فرهنگی و دینی پیش کشیدهشد. تصمیم در این باره دیگر از دست شاهان فرانکی بدر رفتهبود، بلکه در دست اشراف درباری بخشهای گوناگون امپراتوری بود که به عنوان پیشکار املاک شاهی قدرت مهمی را بدست آورده بودند.
در این میان «کارولنژینها[۳۸]» مقام ویژهای را احراز کردهبودند و توانستند امور کشوری را برعهده بگیرند و خود دومین سلسله حکومت را تأسیس کنند. کارولنژینها نیز فرانک بودند و در قسمت شرقی حکومت مرونژینها سکونت داشتند. اعقاب کارولنژینها که به عنوان مزدور وارد دستگاه جانشینی کلویس شدند درنتیجه بروز لیاقت به بالاترین مقام یعنی «حاجبی دربار» دست یافتند. «شارل مارتل[۳۹]» یکی از سرکردگان فرانک بود که مقام حاجبی دربار جانشینان کلویس را در دست داشت. در اواخر دورهی مرونژین که جنگهای خانگی بنیاد این سلسله را متزلزل کردهبود، اعراب تهاجمات خود به اروپا را آغاز کردهبودند، شارل مارتل از طرف پادشاه مأمور دفع خطر اعراب شد که توانست در نبرد پواتیه در سال ۷۳۲ میلادی، آنان را عقب براند. این پیروزی مهم شارل مارتل را محبوب اروپا ساخت و پایههای قدرت شارل را بیش از پیش استوار نمود.
شارل مارتل که بین سالهای (۷۴۱- ۷۱۵) مسئولیت سرفرماندهی را برعهده داشت و موفق شدهبود را پیشرویهای مسلمانان به سمت اروپا جلوگیری و حتی آنان را مجبور به عقبنشینی به سمت شمال افریقا کند، با واگذاری اراضی کلیسا به نظامیان، سپاه منظم و قدرتمندی تدارک دید که مبانی قدرت خانوادگی او را تضمین نمود. جانشینان او به احترام رشادتهای شارل یا کارل، سلسله پادشاهی فرانکها را کارلونژین نامگذاری کردند.
پس از شارل مارتل پپین[۴۰] کوتوله به قدرت رسید، که توانست آخرین پادشاه مرونژین- شیلدرک- زا روانهی زندان کند- ۷۵۱م- و به نحو رسمی و واقعی از طرف پاپ بونیفاتیوس[۴۱] پادشاه فرانکها گردید و بدین گونه قدرت مرونژینها خاتمه یافت و پادشاهی کارولنژین آغاز گشت. در پی این اقدام پاپ به کمک پپین، لمباردها را که دستهای از ژرمنها بودند و در شمال ایتالیا تاخت و تاز میکردند منکوب نمود و اراضی آنان را تصاحب نمود که به پاپ واگذار شد که در تاریخ به «هدیه پپین» شهرت یافت. با اتحاد میان پادشاه و پاپ قدرت سلاطین فرانک رو به فزونی نهاد که تشکیل امپراتوری فرانک ثمرهی آن بود.
با مرگ پپین در ۷۶۸م مسائلی که پس از وی بر سر جانشینی پدید آمد، موجب نزاع مجدد میان دو طایفهی ژرمنی- لمباردها و فرانکها- شد، در این هنگام شارلمانی قدرت را بدست گرفت و اکس لاشاپل[آخن امروزی واقع در آلمان] پایتخت وی گردید، شارلمانی از شهیرترین سلاطین تاریخ اروپاست. اولمباردها را که در این هنگام موجب ناآرامی شدهبودند هدف قرار داد. «… لمباردها را در شمال ایتالیا از کار برانداخت و زمینهای آن را به اراضی خویش ملحق نمود، همچنین ساکسونها را به اطاعت خویش درآورد …»(براینت، ۱۳۵۴: ۱۰)
به پاس خدمات برجسته شارلمانی در سرکوب دشمنان کلیسای رم و به دلیل رعایت حرمت حریم کلیسا «… پاپ در ۸۰۰م روز تولد مسیح تاج امپراتوری را بر سر شارلمانی نهاد و این احیای امپراتوری روم غربی سرتاسر تاریخ آلمان و ایتالیا را در دورههای بعد تغییر داد …»(براینت، ۱۳۵۴: ۱۱) زیرا این رویداد تسلط سیاسی و مذهبی را بر فرمانروایان مسیحی اروپا به اثبات رساند، این واقعه، همچنین با توجه به گسترش و چگونگی امور اداری امپراتوری، نخستین کوشش بزرگی بود که ژرمنها و رومیها را در یک امپراتوریای که مسیحیت اساس آن محسوب میشد، با وحدت تام بهم پیوست.
۲-۳- تجزیهی دولت کارولنژین
یکپارچگی ارضی پادشاهی فرانک دستاورد امپراتور فرانسه- شارلمانی- بود، که اصالتاً ژرمنی بود، امپراتوری تا مدتها پس از او دوام یافت. پس از مرگ شارلمانی در ۸۱۴ میلادی، لوئی عابد تنها وارث و جانشین او بود که برخلاف پدرش بسیار ضعیف بود، بگونهای که در زمان حیاتش فرزندان وی برای کسب قدرت به رقابت پرداختند، بنا به سنت فرانکها میبایست قلمرو امپراتوری بطور مساوی بین آنها تقسیم شود که با مرگ لوئی عابد سنت فرانکها به اجرا درآمد. «… طبق وصیت لوئی امپراتوری میان سه پسرش، شارل، لوتار و لویی تقسیم شد. فرانسه به شارل رسید، لوتار سرزمینهای میان فرانسه و آلمان رو به جنوب تا داخل ایتالیا را برداشت و آلمان سهم لویی ژرمنی شد …»(آدلر، ۱۳۸۴، ج۲: ۲۵۲)
رقابتهای برادری با تقسیمات مزبور خاتمه یافت «… شارل و لویی آلمانی بر ضد لوتار متحد شدند، توافقشان سوگندهای استراسبورگ از این حیث درخور اعتناست که هر امیری به زبان بومیاش سوگند خورد و نخستین اسناد به زبان فرانسه و آلمانی است، در ۸۴۳ میلادی توافقی پایدار عاقبت در وردن[۴۲] به امضاء رسید که تا سدهها مرزها را تثبیت کرد. که فراسویشان فرانسه و آلمان بتدریج تأسیس یافتند …»(لاروس، ۱۳۷۸: ۳۳۸)
با انعقاد معاهدهی وردن ۸۴۳م امپراتوری فرانک ازهم گسست. و فرانک غربی و فرانک شرقی از یکدیگر جدا شدند، از فرانک غربی فرانسه و از فرانک شرقی دولت ژرمانی(آلمان) و از مابین آنها سرزمین آلزاس و لرن سر بیرون آورند «شارلمانی پیوند فرانسه وآلمانی را که پپین(پدرش) بهم پیوسته بود را استوارتر کرد و تا هنگام مرگ نوه شارلمانی، لوئی در ۸۴۰ میلادی این یگانگی دوام یافت، آنگاه این دو سرزمین جدا شدند و شوربختی جهانیان پایه نهاده شد.»(ولز، ۱۳۷۶، ج۱: ۷۵۶). بدین شکل معاهدهی وردن وحدت امپراتوری بزرگ شارلمانی را از بین برد و نواحی سهگانه خود به قسمتهای کوچکتری تجزیه شد و در آن قسمتها امیرنشینهای متعددی بوجود آمدند.
عامل زبان نیز یکی از مهمترین عواملی بود که بیش از هر چیزی در جدایی فرانک شرقی و غربی مؤثر واقع شد. زبان که تا آن زمان فاقد اهمیت بود، اهمیت خود را برای نخستین بار در پیمانهای وفاداری جلوه داد. که پس از مرگ لویی عابد میان شارل(چارلز) و لویی ژرمنی بسته شد «… پیمان استراسبورگ به سال ۸۴۲م اولین متن رسمی بود که زبانهای ملی در آن بکار گرفته شد. به این ترتیب که یک طرف پیمان به زبان فرانسه کهن و طرف دیگر به زبان آلمانی قدیم نوشته شدهبود …»(لوگوف، ۱۳۸۷: ۸۵) تا برای هر دو طرف قابل فهم باشد.
جدای از تفکیک زبان آلمانی و فرانسه و تقسیم امپراتوری، نزاعهای خصمانهی بسیار عامل دیگری بود که تجزیه امپراتوری شارلمانی را شتاب بخشید و سبب تشکیل دولتهای تازهای شد. با مرگ کنراد اول در ۹۱۹م- آخرین فرمانروای سلسلهی کارولنژین- که بر فرانک شرقی حکومت میکرد، سرزمین ژرمنها و قسمت عمدهای از اروپا مورد تهاجم نرمانها، مجارها و وایکینگها قرار گرفت. «جنگاوران ژرمنی تبار اسکاندیناوی معروف به وایکینگها یا اقوام شمال از سدهی نهم تاخت و تاز به ساحل اروپا را آغاز کردند. وایکینگها به بخشهایی از شمال آلمان و فرانسه یورش بردند و آنجا را فتح کردند …»(دان، ۱۳۸۲، ج۲: ۱۷۶)
قسمت شرقی امپراتوری شارلمانی یک قرن پس از مرگ او بعدها به منطقهای آلمانی نشین معروف شد و تحت تصرف چهار طایفه درآمد که عبارتند از: ساکسونی[۴۳]، فرانکی[۴۴]، باویر[۴۵] و سوآب[۴۶]. این دوکنشینها به اندازهای با یکدیگر اختلاف داشتند که هیچیک از پادشاهان آلمانی در قرون وسطی موفق نشدند آن کشور را بصورت واحدی درآورند. ژرمنها شخصی بنام هانری فولر[۴۷] شاهزاده ساکسونی را از میان خود به پادشاهی ژرمنها برگزیدند. این واقعه هم نقطهی عطفی در تاریخ قرون وسطی به حساب میآید و هم نقطهی عظمت تاریخ آلمان است، زیرا او نخستین پادشاهی بود که فرانک شرقی را از پیوستگی با دولت کارولنژین جدا ساخت و توانست دولت خود را براساسی نوین پایه نهد. شاهزادهنشینهای دیگر ژرمن با این پادشاه منتخب به اتحاد صادقانهای دست زدند.
منطقهی لرن یکی از مناطقی بود که پادشاهان فرانسه و ژرمانی مدتها بر سر آن درگیر بودند. این درگیریها نیز به دورهی هانری فولر نیز کشیده شد، که اتفاقاً الحاق این منطقه به ژرمانی در دستور کار هانری قرار گرفت. سرانجام در ۹۲۵ میلادی «هانری اغتشاشات داخلی فرانسه را غنیمت شمرده و از سرکردگان آن خاک قول اطاعت گرفت، درنتیجه این واقعه با آنکه مردم این خطه به زبان رومی تکلم میکردند، لرن از دست فرانسه رفته و ایالتی آلمانی شد …»(ماله، ۱۳۸۸، ج۴: ۱۵۰) ضمیمه شدن لرن به فرانک شرقی برای قرنها مرز غربی آلمان را در مقابل فرانک غربی مشخص نمود.
۲-۴- امپراتوری مقدس روم
۲-۴-۱- تأسیس امپراتوری مقدس روم
با مرگ هانری در سال ۹۳۶، فرزندش اتون[۴۸] اول ملقب به کبیر به پادشاهی ژرمنها رسید. درباره او آمده است که «… سلطنت خود را با سیر و سیاحت گذرانید و بدین لحاظ «پادشاه سیار» لقب یافت … خواندن نمیدانست و فقط به زبان اهل ساکسن به درستی تکلم میکرد، قدرت و شهرت اتون مخصوصاً در سایه سلحشوری او بسط یافت.»(ماله، ۱۳۸۸، ج۴: ۱۵۱) اتون شاهزادهنشینهای دیگر را وادار به تبعیت از خود کرد. با شروع سلطنت اتون تاریخ اقوام ژرمن به نقطهی اوج عظمت خود رسید. اتون همچنین تمام مخالفین را زیر فرمان خود آورد و ایالات را به اقوام خود سپرد. و با اسلاوها و مجارها که تا این زمان هنوز دست از غارتگری برنداشته بودند به مبارزه پرداخت. «… سرانجام نیروهای مجار را در نبرد لخ درهم شکست و بدین وسیله سرتاسر اروپا را مرهون خدمت خود ساخت.»(براینت، ۱۳۵۴: ۲۹) اتون کبیر در سال ۹۶۲ میلادی امپراتوری مقدس رم- ژرمن را پس از ضمیمه کردن ایتالیا به سرزمینهای خود تأسیس کرد. این امپراتوری به مملکت ژرمانی یا به گفتهی فرانسویان «آلمان» شهرت پیدا کرد. در حالیکه ساکنان امپراتوری سرزمین خود را «دویچلند[۴۹]» میگفتند. امپراتوری از چهار قوم عمدهی ژرمن تشکیل شدهبود که عبارتند از: سوآب(قوم آلامان)- قوم باویر[۵۰]- قوم فرانک شرقی(ساکن فرانکونی)- قوم ساکس.
از هنگام زمامداری هانری، موسس سلسله ساکس، این خانواده برای بقای خود حمایت دو جناح از قدرت را بدست آوردند. یکی فئودالها که با حمایت از پادشاه نظام سرواژ را سراسر ایالات ژرمنی به راه انداخت. جناح دیگر روحانیون کلیسا بودند که خصوصاً در زمان اتون کبیر صاحب املاک گسترده شدند. اتون به دلیل قدرت فراوان حق انتصاب اسقفهای ایالات ژرمنی را از پاپ گرفتهبود، اسقفها در املاک خود فرمانروای مطلق بودند که هم حکومت دینی و هم حکومت سیاسی در اختیار آنان بود. فقط سالیانه مالیات و هدایایی برای امپراتور میفرستادند و در مواقع جنگ نیروهای نظامی خود را مأمور خدمت امپراتور میکردند.
پس از مطیع کردن فتودالها و در اختیار گرفتن زعامت کلیسا- حق انتخاب اسقفها- اتون مصمم شد عملاً ایتالیا را ضمیمه امپراتوری خود کند. زیرا اولاً ایتالیا مقر پاپ بود و سالیانه مقدار قابل ملاحظهای صدقه و هدایا از سراسر اروپا توسط مسیحیان معتقد، به روم سرازیر میشد، دوماً تسلط بر ایتالیا به منزله تسلط بر دستگاه پاپی میبود و این عمل موجب افزایش قدرت و عظمت او در اروپا و سرزمینهای ژرمنی میشد به این دلیل بود که اتون در پی فرصت بود تا به آن تسلط پیدا کند.
در همین ایام اتون- پادشاه ژرمنها- با دوشیزهای که ایالت لمباردی، واقع در شمال ایتالیا را به ارث بردهبود ازدواج کرد و پادشاه لمباردی شد. علاوه بر این تنزل قدرت دینی و دنیایی پاپ که حاصل هرج و مرج داخلی ایتالیا بود، باعث قدرتگیری نجبا شد که مسند قدرت را به میل خود به این و آن تفویض میکردند، اتون این موقعیت را غنیمت شمرد، و «… تصمیم به مداخله گرفت و به سرزمین ایتالیا رفته و آن را تصرف نمود و خود را در سال ۹۶۲ میلادی پادشاه ایتالیا و امپراتور خواند. با این اقدام امپراتوری مقدس روم ژرمن که نیرومندترین کشورهای اروپا و مدعی امپراتوری روم قدیم و امپراتوری شارلمانی بود را بوجود آورد …»(دولاندلن، ۱۳۷۰، ج۱: ۴۳۴ و ۴۳۳)
به این ترتیب اتون با لشکرکشی به ایتالیا و پس از تصرف این سرزمین، پاپ را وادار به اطاعت از خود کرد. و در مقابل امپراتور مقام پاپی و سلطهی دینی او را بر شهر رم پذیرفت و پاپ یوهانس دوازدهم در سال ۹۶۲ میلادی تاج امپراتوری مقدس روم را بر سر اتون گذاشت. همین سال مبدأ امپراتوری مقدس روم ژرمن با رایش اول میباشد، «… این امپراتوری، برخلاف امپراتوری شارلمانی، قدرت نهادینه شده و بسیار مستدام و طویلالمدتی از خود به نمایش گذاشت، براین امپراتوری «امپراتوری مقدس روم ملت آلمان» نام نهادند، عنوانی که در بادی امر از ویژگی مقدس امپراتوری و آنگاه از میراث رومی آن و نیز خاطره شهر رم بعنوان پایتخت امپراتوری حکایت داشت و بالاخره به نقش برجسته آلمانیها در این امپراتوری تأکید داشت.»(لوگوف، ۱۳۸۷: ۸۶) این امپراتوری را که شالودهی آن را اتون کبیر ریخت در واقع در حکم امپراتوری روم قدیم بود که تا سالهای نخستین قرن نوزدهم دوام پیدا کرد.
۲-۴-۲- موقعیت جغرافیایی امپراتوری مقدس روم- ژرمن
امپراتور مقدس روم از شمال به جنوب و از دریای شمال تا مدیترانه امتداد یافتهبود، و ملتهای ژرمنی ایتالیایی را دربر میگرفت. این امپراتوری «… از جانب مغرب محدود به فرانسه و از طرف مشرق محدود به لهستان و مجارستان میگردید، و شامل چکهای سرزمین بوهم و جماعات کثیری از مردم فرانسوی زبان اراضی بلژیک امرزی، لرن، بورگاندی شرقی و نواحی غربی سویس بود. به استثنای اینها باقی اقوام که در این امپراتوری قرار داشتند، آلمانی بودند.»(پالمر، ۱۳۸۶، ج۱: ۲۲۵)
تا شش سال اول سدهی نوزدهم، امپراتوری وسیعترین دولت اروپا به شمار میرفت و بخصوص بر اثر سیاست هابسبورگها که ازدواج با دیگر خاندانهای حکومتگر را اساس سیاست خود قرار دادهبودند «… از اقوال معروف لاتینی است که چون دیگران ناگزیر به رفتن در میدان کارزارند، تو ای اتریشی فرخندهفال ازدواج کن.»(پالمر، ۱۳۸۶، ج۱: ۱۲۹) بعنوان نمونه فیلیپ ولیعهد اتریش با جوانا وارث قلمرو و سلطنت اسپانیا ازدواج کرد، حاصل این ازدواج تولد فرزند پسری بنام شارل بود. شارل یا شارلکن(شارل پنجم) بر تخت سلطنت اسپانیا، اتریش و هلند نشست. «… بدین ترتیب امپراتوری مقدس روم از نظر وسعت خاک و قدرت به درجهای رسید که در آن عهد نمونهاش نبود»(پالمر، ۱۳۸۶، ج۱: ۱۲۹). این امپراتوری اگرچه از دریای بالتیک تا دریای مدیترانه را دربر میگرفت اما از نظر وسعت هرگز به پای امپراتوری شارلمانی نرسید و با بزرگترین وسعت خود از کشورهای آلمان، اتریش، اسلوونی، سوئیس، لیختناشتاین، بلژیک، هلند، لوکزامبورگ، جمهوری چک، شرق فرانسه، شمال ایتالیا و غرب لهستان کنونی تشکیل شدهبود.
۲-۴-۳- وضع سیاسی امپراتوری مقدس روم
امپراتوری مقدس روم درهمترین وضع سیاسی را داشت. در این امپراتوری سه نوع ایالت وجود داشت که عبارتند از: ۱- ایالات شاهزادهنشین، دوکنشین و سلطنتهای کوچک ۲- ایالات روحانی و یک ناحیه اسقفنشین ۳- شهرهای آزاد امپراتوری، «… همه این دولتها گرچه براستی مستقل بودند، خود یک نوع وفاداری و تبعیت از امپراتوری داشتند …»(دنکاف و بکر، ۱۳۸۰: ۱۸۹) اما این امپراتوری به هیچ روی یک دولت نیرومند بشمار نمیآمد، امپراتوری مقدس برخلاف کشورهای فرانسه و انگلیس نتوانست در تحکیم قدرت موفق شود و در کشاکشهای قرون وسطی که از یک طرف میان پاپ و از طرف دیگر میان امپراتور و اشراف پارهپاره شد و تعداد دولتهای آن از چهارصد هم تجاوز نمود، که از نظر وسعت بسیار متفاوت بودند. «… برخی از این شاهزادهنشینها به اندازهای کوچک بودند ، که مردم به شوخی درباره آنها میگقتند، وقتی حاکم به خواب میرود اگر سرش را در ملک خود گذاشته باشد، به ناچار باید پاهایش را در ملک همسایهاش دراز بکند …»(دنسکوی و آگیبالووا، ۱۳۵۵: ۴۲). به موقع تاجگذاری امپراتوران، هریک از آنها سه بار تاجگذاری میکردند، بدین معنی که تاج نقرهای آلمانی را در اکسلاشاپل، تاج آهنین ایتالیا را در منزا نزدیک میلان و تاج زرین امپراتوری روم را در شهر رم بر سر میگذاشتند.
در سال ۱۳۵۶ میلادی حق انتخاب امپراتور به هفت شاهزادهی آلمانی، که حکام هفت ایالت بودند، تفویض شد. که در تاریخ امپراتوری مقدس روم به امیران منتخب شناخته میشدند. «… برکنار رود رَن و موزل سه دولت روحانی ترو[۵۱] و کولونی[۵۲] و مایانس[۵۳] و ناحیه پالاتینا[۵۴] و در سواحل رود اِلب دوکنشین ساکس[۵۵] و مملکت بوهم و برکنار رود اِلب و اُدِر ناحیه براندبورگ[۵۶]، ممالک هفتگانه انتخابی که حکمرانانشان حق انتخاب امپراتور را داشتند، تشکیل میدادند.»(ماله، ۱۳۸۸، ج۳: ۶۱) بنابراین مقام امپراتور انتخابی بود و کسی با حق وراثت به سلطنت نمیرسید. «… هرچند امپراتور بر دیگران ریاست داشت، اما چون او را باید انتخاب میکردند وی ناگزیر با انتخابکنندگان مدارا مینمود.»(ماله، ۱۳۸۸، ج۳: ۶۱) در سال مذکور شارل چهارم طی صدور فرمانی که با مهر زرین ممهور شدهبود تمام حقوق یک حکومت خودمختار را برای امیران در املاکشان تضمین نمود. به این ترتیب شاهزادهنشینها در امور داخلی مستقل، ولی در سیاست و روابط خارجی تابع قواعد امپراتوری بودند. امپراتور نیز از طرف نمایندگان هفت امیرنشین یادشده انتخاب میشد. امپراتور همراه هفت نماینده در دیت[۵۷] (مجلس مشورتی یا پارلمان که بعدها به رایشتاک تبدیل شد) در مورد مسائل کلی سرزمینهای خود بحث و گفتگو میکردند. با این حال امپراتور بدون رضایت امیران منتخب، انجمن شاهزادگان و انجمن شهرها، نه میتوانست سرباز و مالیات بگیرد و نه اعلان جنگ و یا صلحنامه امضاء کند!
امیران منتخب امپراتوری همگی از امرا و اسقفان آلمانی بودند و موقع انتخاب امپراتوری به شدت باهم چانه میزدند و این اختلاف نظرهای شدید باعث از هم گسستن بیشتر امپراتوری میشد. این نشان میداد که امپراتوری مقدس نه تنها در حکم دولت واحدی برای ژرمنها نبود «… بلکه مجمعی بود مرکب از دولتها و سلطانها که امپراتور اجراکنندهی مقاصد ایشان بشمار میرفت …»(ماله، ۱۳۸۸، ج۳: ۶۴)
امپراتوری مقدس روم درحقیقت کنفدراسیونی سستبنیاد از امیرنشینها و حتی شهرهای آزاد بود که مدام با یکدیگر کشمکش داشتند. قدرت واقعی کاملاً در دست اشرافزادگان و کلیسا بود. در میان کاندیداهای امپراتوری بیش از همه، اعضای خاندان هابسبورگ به این مقام دست پیدا کردند. «… در سال ۱۴۳۸ میلادی آرشدوک اتریش به پادشاهی آلمان برگزیده شد و فرمانروایان اتریش با نام امپراتوران مقدس روم در بخش بزرگی از اروپا قدرت را بدست گرفتند …»(راعی، ۱۳۷۳: ۱۶۶). نام خانوادگی آرشدوک هابسبورگ بود و از این جهت بدین نام خوانده شدند. افراد این خاندان بعدها بواسطهی داراییهای فراوانی که در اتریش به ارث برده بودند و از سرزمینهای دیگر تصاحب کرده بودند، طی نسلهای متوالی به جز یک دورهی کوتاه از سال ۱۴۳۸ تا ۱۸۰۶ مرتب به این مقام رسیدند.