مهدیهای غیر واقعی در طول تاریخ
موضوعی که میتوان به وسیله آن ثابت کرد که اصل مهدویت ریشه دار و در صدر اسلام امر مسلمی بوده است داستان مهدویهای غیر واقعی است که در گذشته پیدا شده و اسامی آنان در تواریخ ثبت است. برای نمونه:
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۱-گروهی از مسلمین محمد بن حنفیه امام و مهدی پنداشتهاند و میگویند نَمرده است و در کوه «رضوی» غائب میباشد، بعد از این ظاهر میشود و دنیا را پر از عدل و داد میکند.[۱۶۲]
۲- گروهی از جارودیه محمدبن عبدالله بن حسن را مهدی غائب میپندارند و در انتظار ظهورش به سر میبرند.[۱۶۳]
۳- ناو وسیه حضرت صادق را مهدی و زنده و غایب میدانند.[۱۶۴]
۴- واقفیه موسی بن جعفر را امام زنده غائب میپندازند و عقیده دارند که آن جناب بعداً ظاهر میشود و دنیا را پر از عدل و داد میکند.[۱۶۵]
۵- گروهی از اسماعیلیه عقیده دارند که اسماعیل فوت نشده بلکه از باب تقیه نسبت به مرگ به وی داده شده است.[۱۶۶]
۶- فرقه باقریه حضرت باقر را زنده و مهدی موعود میدانند.
۷- جوازیه میگوید: حجت بن الحسن را فرزندی بوده است و او مهدی موعود است.
۸- فرقهای از هاشمیه عبدالله بن حرب کندی را امام زنده غائب میپندارند و در انتظار ظهورش به سر میبرند.[۱۶۷]
۹-گروهی از مبارکیه محمد بن اسماعیل را امام زنده غائب میپندارند.[۱۶۸]
۱۰-گروه دیگری میگویند: مهدی مرده است ولی بعداً زنده میشود و قیام میکند زیرا معنی قائم قیام بعد از مرگ است.[۱۶۹]
۱۱-قرامطه محمد بن اسماعیل را مهدی موعود میدانند و عقیده دارند که زنده است و در بلاد روم زندگی میکند.[۱۷۰]
۱۲-فره ابی مسلمیه، ابومسلم خراسانی را امام زنده غائب میپندارند.[۱۷۱]
۱۳-گروه دیگری میگویند: مرده است ولی بعداً زنده میشود و قیام میکند زیرا معنی قائم قیام بعد از مرگ است.
۱۴-قرامطه محمد بن اسماعیل را مهدی موعود میدانند و عقیده دارند که زنده است و در بلاد روم زندگی میکند.
۱۵-فرقه ابی مسلمیه، ابو مسلم خراسانی را امام زنده غائب میپندارند.
۱۶-گروهی امام حسن عسگری را مهدی میدانند، میگویند: بعد از مردن زنده شده و اکنون در حال غیبت زندگی میکنند. بعداً ظاهر میشود و دنیا را پر از عدل و داد میکند.
اینها اسامی افرادی است که در صدر اسلام و اعصار و ازمنه نزدیک به زمان پیغمبر اکرم e گروهی از جهان آنان را مهدی پنداشتهاند لیکن اکثر آن طوایف منقرض شده جز در صفحات تاریخ، اثری از آنان باقی نمانده است. از آن زمان تا به حال افراد کثیری در بین بنی هاشم و غیر بنی هاشم از بلاد و کشورهای مختلف پیدا شدند و خود را به عنوان مهدی موعود معرفی نمودند. چه جنگها و خونریزیها و محنتهایی که بدین عنوان صورت گرفت و چه حوادث ناگواری که در تاریخ رخ داد.
از مجموع این وقایع و حوادث استنباط میشود که داستان مهدویت و ظهور مصلح غیبی از موضوعات مسلمی بوده که مسلمین بدان اعتراف داشتهاند و در انتظار ظهورش روز شماری میکردهاند. و نصرت و غلبه از لوازم حتمی او میدانستهاند همین موضوع سبب شده که بعض افراد زیرک و سودجو در صدد برآمدند از عقیده بیآلایش مردم که از مصدر روحی سرچشمه میگرفت بهره برداری نمایند و خودشان را به عنوان مهدی موعود قالب کنند، شاید بعضی از آنها هم قصد سوئی نداشته بلکه خواستهاند به این وسیله از ستمکاران انتقام گیرند و اوضاع ملت خویش را اصلاح نمایند. بعضی از آنان هم گر چه خودشان ادعائی نداشتهاند، لیکن، گروهی از عوام از روی نادانی و شدت گرفتاری و عجلهای که در ظهور مهدی داشتهاند و بعض علل دیگر آنها را مهدی موعود اسلام میپنداشتند.[۱۷۲]
شروع فعالیت مدعیان دروغین
شروع تفّکر ادّعای نیابت خاصّه، به دوران نایب دوّم محمّد بن عثمان بر می گردد.
در زمان نایب اوّل، عثمان بن سعید، به خاطر علل مختلفی، منحرفین نتوانستند فعالیت کنند و لذا در دوران نایب اوّل خبری از ادّعای دروغین نیابت نیست و اگر هم باشد به صورت خیلی کم رنگ مطرح بوده که مشهود و ملموس نبوده است. همان طور که احتمال دارد «اسحاق احمر» و «باقطانی» در آن دوره بوده، ولیکن قطعی نیست؛ و احتمال هم دارد مربوط به دوره دوّم باشد.
علل عدم ظهور مدعیان در دوره نایب اول
علل عدم وجود این دروغ گویان در دوره نایب اول، عبارتند از:
۱-شهرت عثمان بن سعید
عثمان بن سعید از اشخاص مشهور و مورد اطمینان در میان شیعیان بود. همان طوری که گفته شد در زمان های قبل از غیبت صغری از طرف امام هادی و امام حسن عسکری علیهمالسلام و به نظر بعضی ها حتی از طرف امام جواد u نیز وکالت داشته است. سوابق طولانی او با ائمه علیهمالسلام باعث شده بود که شهرت و منزلت خاصی در میان شیعیان داشته باشد و لذا این منحرفین در دوره نیابت وی، نتوانستند ابراز وجود کنند.
۲-مساعد نبودن شرایط سیاسی و اجتماعی
شرایط سیاسی و اجتماعی مساعد نبود که کسی ادّعای دروغین بکند. در اوایل غیبت صغری، دولت مردان عباسی شدیداً مراقب اوضاع بوده، با تمام قوا تلاش می کردند رد پایی از مهدی (عجلالله تعالی فرجه الشریف) و یاران او پیدا کنند و آنها را نابود سازند؛ و کسی غیر از «عثمان بن سعید» جرأت نمیکرد خود را به چنگال مرگ گرفتار کند؛ لذا فعالیت و نیابت او در آن دوره یک جهاد بزرگ به شمار می رفت.
۳-عدم عادت مردم
عدم عادت مردم. هنوز برای مردم به روشنی ارتباط با امام (عجلالله تعالی فرجه الشریف) از طریق «نوّاب» جا نیفتاده بود. لذا عادت مردم احتیاج به زمان داشت و این کار در دوره اوّل صورت گرفت. وقتی منحرفین دیدند مردم به چنین کارهایی عادت کردهاند، خواستند با ادّعای دروغین خود را نایب خاصّ امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) معرفی نمایند.
کسانی که در دوره محمّد بن عثمان، نایب دوّم امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) به دروغ ادّعای نیابت امام (عجلالله تعالی فرجه الشریف) را داشتند، عبارتند از:
۱-ابومحمّد حسن شریعی ۲-محمّد بن نصیر نمیری ۳-احمد بن هلال عبرتائی ۴-ابوطاهر محمّد بن علی بن بلال ۵-ابوبکر محمّد بن احمد بن عثمان، معروف به ابوبکر بغدادی، برادر زادۀ محمّد بن عثمان ۶و۷-اسحاق احمد و باقطانی ۸-حسین بن منصور حلاج که به حسن بن منصور نسبت داده شد و مدعی دروغین نیابت بوده است و لیکن مذهب ایشان معرف به صوفیگری میباشد ۹-یکی دیگر از مدعیان دروغین نیابت شلمغانی که از زمان نیابت سوم حسین بن روح بود ۱۰-ابودلف کاتب که بعد از وفات چهارمین نایب ادعای نیابت نموده است.[۱۷۳]
احادیث جعلی
متأسفانه این حوادث سبب شد که احادیث مجهولی در تعریف و توصیف مهدی و علائم ظهور، در بین مردم شایع گردد و بدون بررسی و دقت در کتب اخبار درج شود، هر کس با دقت و کنجکاوی به کتب تاریخ و احوال مدعیان مهدویت مراجعه نماید سپس کتب اخبار را مورد بررسی قرار دهد اخبار مجعولی را در بین آنها خواهد یافت. از باب نمونه پارهای از آنها را ذکر میکنیم: در کتاب فصول المهمه، ص ۲۷۴ آمده است: «قال رسول الله e لا تذهب الدنیا حتی بیعث الله رجلاً من اهل بیتی یُواطئ اسمهُ اسمی و اسم ابیه اسم ابی یملأ الارض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً»
در این حدیث پدر مهدی همنام پدر رسول خدا (عبدالله) معرفی شده است و این موضوع با احادیث بسیاری که نام پدر آن حضرت را حسن معرفی نمودهاند منافات دارد، بنابراین درباره این حدیث میتوان گفت: کسانی که به مهدویت محمدبن عبدالله بن حسن عقیده داشتند جمله – اسم ابیه اسم ابی- را به حدیث مذکور اضافه نمودند. گروهی عمربن عبدالعزیز را مهدی میپنداشتند و احادیثی را دربارهاش جعل نمودهاند از جمله: «قال العزرمی سمعت محمدبن علی یقول: النبی منا و المهدی من بنی عبدشمس و لا نعلمه الا عمربن عبدالعزیز.» روی الفضل عن موسی بن سعدان عن عبدالله بن القاسم الحضرمی عن ابی سعید الخراسانی قال قلتُ لابی عبدالله u : لای شئ سُمّی القائم؟ فقال لِانّه یقوم بعد مایموت، انه یقوم با مرعظیم یقوم بامر الله سبحانه.
بعید نیست حدیث فوق از مجعولات واقفیه یا کسانی باشد که میگفتهاند: امام حسن عسگری مرده است لکن بعداً زنده میشود و برای اصلاح عالم قیام میکند، حدیث از حیث سند هم ضعیف است زیرا مامقانی درباره موسی بن سعدان مینویسد: احادیث او ضعیف و او از غلات بوده است و درباره عبدالله بن قاسم نوشته: او دروغگو و از غلات و واقفیهاست و روایاتش مقبول نیست.[۱۷۴]
تاریخچه کوتاه مدعیان مهدویت و نیابت در دو قرن اخیر
اینک به تاریخچه مختصر و کوتاهی در مورد مدعیان مهدویت و نیابت در دو قرن اخیر میپردازیم:
۱٫ایران
شیخیه، بابیه، بهاییه
شیخ احمد احسایی (۱۶۶۱-۱۲۴۱ ق) در احسا متولد شد، به طیّ تحصیلات اولیه، در سال ۱۱۸۶ به کربلا رفت و از دروس بزرگانی همچون صاحب ریاض و سید بحرالعلوم بهره گرفت. او از برخی علوم طبیعی و تجربی نیز آگاهی داشت. در ۱۲۰۹ به زادگاهش بازگشت. در ۱۲۲۱، به خراسان و سپس یزد رفت و شهرت فراوانی کسب کرد. پس از آن به دربار فتحعلی شاه قاجار دعوت شد و مورد احترام فراوان قرار گرفت. پس از مدتی به قزوین رفت و محبوب مردم و علما بود، تا آن که با طرح عقاید خاصّ خود در زمینه معاد و انجام مناظره علمی، توسط ملا محمد تقی برغانی (شهید ثالث) و عدهای دیگر تکفیر شد. شیخ احمد سرانجام در ۲۱ ذی قعده ۱۲۴۱ درگذشت و در بقیع دفن شد.
پس از او شاگردش سید کاظم رشتی (۱۲۰۳-۱۲۵۶ق) به عنوان شیعه کامل و واسطه فیض، جانشین وی شد و حوزه درسیاش را ادامه داد. وی آثار و کتابهای شیخ احمد را احیا کرد و در برخی از آنها به غلوّ در مورد ائمه پرداخت. پس از مرگ او حاج محمد کریم خان کرمانی (۱۲۲۵-۱۲۸۸ق) فرزند ظهیر الدوله: داماد فتحعلی شاه، از مدعیان جانشینی او بود و در نشر عقاید احسایی و ترویج شیخیگری کوشید و آثاری ارائه کرد. رقیب او علی محمد شیرازی [معروف به باب] است که با کمک برخی از یارانش و نقشهای خاص، ابتدا مدعی جانشینی سید کاظم و سپس مدعی بابیت و مهدویت شد، ولی حاج محمد کریم خان در ردّ او کتاب نوشت. پس از مرگ حاج محمد کریم خان، طبق وصیت او، پسرش حاج محمد خان بیشتر مورد توجه واقع شد. از آن پس بر اثر نارضایتی گروهی از شیخیه در نوع جانشینی و ریاست و بر اثر اختلافات دیگر، انشعابهایی انجام شد که از ذکر آن صرف نظر میکنیم. مهم این نکته است که بر اساس عقاید پیروان شیخی مسلک، شیخ احمد و دیگر رهبران شیخی، دارای مقام شیعه کامل، یا رکن رابع، یا حتّی به عبارتی: نیابت خاصّ هستند؛ مانند دیگر غالیان در مورد پیشوایان دینی، غلوّ کردهاند. و نیز همچون: صوفیه در کلمات رمز گونه با استناد قرار دادن خواب و رؤیا و به اصطلاح کشف و شهود عقاید نادرستی را ابداع کردهاند.
علی محمد باب که از شاگردان درس شیخیه بود، اندکی از تحصیلات ابتدایی را در شیراز گذراند و سالیانی در بوشهر اقامت داشت. از همان آغاز، به کارهای غیر متعارف، همچون: ریاضتهای غیر شرعی، و ذکر اوراد و طلسمات میپرداخت. سپس رهسپار عراق و حجاز شد و در کربلا از شاگردان سید کاظم رشتی و مریدان خاصّ او شد. پس از مرگ سید کاظم رشتی، طبق برخی اسناد، مانند خاطرات کینیازدالگورکی (سفیر روس)، تحت تأثیر تطمیع بیگانگان، ادعای نیابت را مطرح کرد. وی و یارانش در ایران آشوبهای فراوانی راه انداختند. پس از مدتی ادعای مهدویت و حتّی نبوت و الوهیت و خدا آفرینی کرد؛ اما بر اثر فشار علماء و مردم متدین بازداشت و زندانی شد. یک بار نیز توبه کرد ولی به دلیل ادامه ادعاها و پافشاری بر آنها در جلسات مناظره علما، به دستور امیرکبیر در تبریز اعدام شد. وی کتابهایی به عنوان وحی نوشته است که بیان فارسی و بیان عربی از آن جمله هستند. پس از اعدام، بر اساس وصایایش، میرزا یحیی صبح ازل، جانشین او شد، اما میرزا حسنعلی (۱۲۳۳-۱۳۱۰ ق) برادر بزرگتر وی پس از چندین سال تبعیت از صبح ازل او را منزوی، و خود را جانشین(و مظهر الهی وعده داده شده توسط باب) معرفی و مسلک جدید بهاییت را تأسیس کرد. وی با آن که متهم به شرکت در ترور نافرجام ناصرالدین شاه و آشوبهای بابیه بود، با حمایت استعمارگران به آسانی از ایران خارج شد و بعدها بر اثر بدرفتاری متقابل او و برادرش، وی را به عکاء تبعید کردند؛ لذا فلسطین اشغالی مأوا و مرکز بهاییان تاکنون است. پس از مرگ وی عباس افندی برادر بزرگترش بر اساس وصیت جانشین او شد و لقب عبدالبهاء گرفت. وی سفرهایی به اروپا و آمریکا داشت و فرقه بهاییت را از لحاظ محتوایی و سیاسی گسترش داد، از طرف انگلستان به دلیل خدماتش در اشغال فلسطین، لقب «سِر» گرفت (۱۹۱۴م). پس از او شوقی افندی (نوه دختری حسینعلی بهاء) تا ۱۹۵۷ ریاست کرد و بر خلاف وعده عبدالبها به آمدن ۲۴ ولیّ امر و وصیّ الهی در به اصطلاح «دین بهایی»، رهبری به یک شورای ۹ نفره به نام بیت العدل در اسرائیل محول شد. حسینعلی بها نیز با ادعای موعود بودن و نیز نبوت و الوهیت، کتابهای به اصطلاح وحیانی به نام اقدس و ایقان دارد و احکام و عقاید خاصّ خود را که ناسخ اسلام است، در آنها آورده است. اکنون نیز این فرقه ضاله در ایران و برخی مناطق دیگر فعالیت دارد.
در دهه های اخیر نیز مدعیان و گروههایی خاص بروز کردند، از جمله گروههای مهم آن، جریان ع.ی. است که به نوعی ادعای مستجاب الدعوه بودن و وساطت فیض در زمان غیبت را دارد و با شیوه تفسیر قرآن و نیز به اصطلاح عارف پروری کار کرده است. جریان معروف به حسن. الف. نیز تقریباً با همان جریان به اصطلاح عارف پروری، ادعای ارتباط خاصّ با امام زمان در زمان غیبت را عنوان کرده است. نمونه دیگر: جریان کاظمینی بروجردی است که مدعی زمینه سازی خاصّ ظهور، تطبیق علائم ظهور با حوادث مربوط به خانواده خود و به نوعی نیابت از امام یا ائمه بوده است.
۲- هند و پاکستان
غلام احمد قادیانی (۱۲۵۵-۱۳۲۶ق) در قادیان (ایالت پنجاب هند) متولد شد. وی نیز علایق صوفیانه داشته؛ اهل ریاضت کشیهای غیر شرعی و از ابتدا به تشنجات عصبی مبتلا بود. او در پنجاه سالگی ادعای خوابنما شدن و مورد الهام قرار گرفتن کرد و بر اثر سابقه نیکویش در مناظرههای علمی با مسیحیان و دیگر افراد غیر مسلمان، مورد توجه مردم قرار گرفت. وی طیّ چند مرحله، ادعای مهدویت و رجعت مسیح، مورد وحی قرار گرفتن، مظهر پیامبر اسلام بودن و سرانجام نبوت و آوردن شریعت جدید را مطرح و به نوعی خود را مظهر مسیح و حضرت محمد و نیز جلوهای از کریشنای هندوان معرفی کرد. او تألیفات متعددی اعم از کتاب و مجله داشت. پس از مرگ غلام احمد نیز انشعابهایی واقع شد. البته گروهی از پیروان قادیانیه غلام احمد را فقط، مجدّد دین اسلام و نه نبی مستقل، میدانند. پس از این ادعاها، وی مورد حمایت استعمارگران قرار گرفت و مانند برخی مدعیان دیگر، جهاد اسلامی را منسوخ اعلان کرده، به حمایت از استعمار پرداخت.
۳- سودان
محمد احمد سودانی در جزیره، نبت در ۱۸۴۸م. متولد شد. وی پس از طیّ دوران مدرسه و طرد شدن توسط اقوام خود،مانند سایر مدعیان، وارد جریانهای صوفی مسلک شد که در سودان شهرت داشتند. او بازیرکی و قدرت بیان، پس از مدتی مردم را به بازگشت به اسلام اصیل و مبارزه با ظلم فراخواند.
سپس بر اساس آمادگی مردم سودان برای ظهور مهدی موعود، تدریجاً خود را مهدی موعود خواند و با فراهم ساختن ارتشی از پیروان و یاران خود به تدریج خارطوم را تصرف کرد و حکومتی مقتدر تشکیل داد. وی نیز مورد بهره، برداری سیاسی استعمار انگلستان در تفرقه افکنی بین مسلمانان و تخریب آموزه مهدویت واقع شد. پس از مرگش در سال ۱۸۸۵٫م بر اساس وصیت او خلیفههایش حکومت کردند و مدتی حکومت مهدیون در آنجا برقرار بود.[۱۷۵]