دوره دولت حداقل (۱۹۹۵-۱۹۸۰)
دهه ۱۹۸۰م مقارن با حجم عظیمی از بدهیهای خارجی در کشورهای در حالتوسعه، نرخهای بالای بهره و در نتیجه شیوع بحران مالی در این کشورها بود (حسینی & شفیعی, ۱۳۹۲, ص. ۵۰). بنابراین در این بازه زمانی سیاست حاکم، عبارت بود از سلب اختیار هرچه بیشتر از بخش دولتی و واگذاری وظایف به بخش خصوصی (یزدانی, ۱۳۷۹) و اندیشه کوچکسازی دولت مبتنی بر رویکرد دولت حداقل و دولت شبگرد، سیاست هایی چون آزادسازی و خصوصیسازی را ترویج نمود (حسینی & شفیعی, ۱۳۹۲, ص. ۵۰).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در این دوران در بسیاری از کشورها آزادسازی در بازار زمین صورت گرفت. نتیجه حاصل از این کار، وخامت هرچه بیشتر توزیع داراییها در شهرها بود. راهبرد توانمندسازی بازار را میتوان تبلوری از لیبرالیسم اقتصادی حاکم در این دوران دانست (یزدانی, ۱۳۷۹). در حیطه شهرسازی با توجه به کتاب دکتر لطفی میتوان گفت که بحث توانمندسازی و بازآفرینی شهری در این بازه زمانی شکل گرفتهاند.
توانمندسازی
جمعبندی نتایج حاصل از رویکردهای گوناگون در اواخر دهه ۱۹۸۰، مرکز اسکان بشر سازمان ملل متحد، برنامهی توسعه سازمان ملل متحد و بانک جهانی را بر آن داشت که از راهبرد توانمندسازی بهره گیرند. این راهبرد در سال ۱۹۷۸ تحت عنوان"استراتژی جهانی سرپناه تا سال ۲۰۰۰” به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل رسید. در این رویکرد، بهطور همهجانبه تلاش می شود که ارتباط میان پروژه های منفرد مسکن برای کمدرآمدها با اقتصاد کلان و برنامه های اقتصادی دولت، بازارهای مالی و برنامه ریزی کالبدی مورد بررسی قرار گیرد. محورهای اصلی این رویکرد عبارتند از:
-
- برقراری ارتباط کامل میان بخش مسکن و برنامه ریزی کلان اقتصادی؛
-
- پیوند همهجانبه برنامه ریزی مسکن با برنامه ریزی شهری؛
-
- توجه ویژه به مقولات فقر، محیط زیست و بهداشت در برنامه های مسکن و ارائه یارانه در مواقع اضطراری؛
-
- فراهم آوردن شبکه های زیربنایی و اعطای حقوق مالکیت در مناطق حاشیهنشین موجود؛
تسهیل در دستیابی افراد فقیر شهری و روستایی به سرپناه، از طریق تصویب و اجرای برنامه های مسکن، سرمایه گذاری و ابداع مکانیزم های جدید، متناسب با شرایط و وضعیت آنان، از توصیههای این سیاست میباشد (کرمی, ۱۳۸۶)
بسیتری معتقد است رویکرد توانمندسازی بازار، مردم فقیر شهری را نادیده میگیرد چرا که بیش از حد بر فرایند بازار رسمی تاکید می کند، و از توجه به بازارهای غیر رسمی و تجهیزات ویژه آنها باز میماند (Keivani, et al., 2008).
دولت کارآمد: راهبرد نهایی مدیریت توسعه(بعد از ۱۹۹۵)
افراط بیش از حد در اتکاء بر سازوکار بازار، موجب شد که جوامع با بحرانهای مختلف اجتماعی و اقتصادی مواجه گردند و از اوایل دهه۱۹۹۰ مشخص گردید که سیاستهای مذکور با شکست روبرو شده است. برآیند این تحولات آن بود که از سال ۱۹۹۷ به بعد، شعار محوری “حداقل کردن دولت به سمت کارا شدن آن” رواج پیدا کرد (یزدانی, ۱۳۷۹). در این بازه زمانی سیاستگذاریها به سمت حذف فقر تغییر جهت دادند. در این هنگام دوباره نگاهها به سمت دولت بازگشت، اما از منظر نهادگرایی، دیگر صحبت از ضرورت وجود یا عدم وجود دولت در میان نبود، بلکه رابطه مکمل دولت و بازار در جهت تسریع رشد اقتصادی و نیل به سایر اهداف مطرح شد (حسینی & شفیعی, ۱۳۹۲, ص. ۵۰). در ایده دولت کارآمد، سعی میشود با بهره گرفتن از ابزارهای مختلف به رقابتی کردن فضای فعالیت و نه خصوصیسازی آن پرداخته شود. بهعبارت دیگر، تلاش برآن است که با بهره گرفتن از سازوکارهای مدیریتی و اقتصادی، خصلتی رقابتی به عرضهکنندگان خدمات عمومی داده شود و به این ترتیب از شدت ناکارآییهای دخالت بخش عمومی کاسته شود (یزدانی, ۱۳۷۹).
دیدگاههای مهم این دوره عبارتند از بازآفرینی دولت، احیای دولت و حکمرانی خوب.
بر اساس دیدگاه اول، دولت موظف به سیاستگذاری مبتنی بر بازار و استفاده از مشوق به جای فرمان دادن بوده و در اقتصاد نقش سکاندار به جای پاروزن را اعمال میکند. در دیدگاه احیای دولت، بخش خصوصی زمانی موتور رشد اقتصادی به حساب میآید که بخش دولتی تضمینکننده زمینه لازم برای ایفای نقش سازوکار بازاری آن باشد و در نهایت توسعه و رشد اقتصادی بالاتر با مشارکت و همکاری هر دو نهاد حاصل میشود. در حکمرانی خوب، دولت ملزم است سازوکارهای لازم برای فعالیت سایر بخشها را فراهم کند و بدینوسیله فضای فعالیت برای بخش خصوصی را تسهیل نماید. دولت در راستای اثربخشی در این زمینه، باید دارای چهار ویژگی اساسی۱٫ مردم سالار؛ ۲٫ عدالتمدار؛۳٫ پاسخگو و ۴٫ مشارکتجو باشد (حسینی & شفیعی, ۱۳۹۲, ص. ۵۳-۵۱).
در این بازه زمانی از مهمترین رویکردها در زمینه شهری نوزایی شهری (لطفی, ۱۳۹۰) و در زمینه تامین مسکن برای کمدرآمدها، مسکن اجتماعی و مسکن مقرونبهصرفه بوده است.
مسکن اجتماعی
از اواسط قرن نوزده همزمان با صنعتی شدن و کمبود شدید مسکن، برخی سیستمهای مسکن اجتماعی ایجاد شدند. برخی کارخانهداران مساکنی را برای کارگرانشان تامین کردند، برخی سازمانهای خیریه و خیرین، پروژه های مسکن را صرفا برای کمدرآمدها شروع کردند. با وجود آنکه دولت قبلا به طور مستقیم وظیفهای برای تامین مسکن کمدرآمدها نداشت اما بهدنبال جنگ جهانی دوم، مسئولیت بیشتری برای تامین مسکن با کیفیت خوب برای گروه های محروم برعهده گرفت. از دهه ۱۹۷۰ نقش حکومت با افزایش سیاستهای مسکن بازارمحور و کاهش در هزینه های عمومی مسکن، تغییر یافت. در دهه ۱۹۹۰ بیشتر حکومتها سعی در کاهش هزینه دولت برای مسکن در پرتو بهبود شرایط مسکن و فشارهای مربوط به بودجه داشتند. پایان کمونیسم در اوایل دهه ۱۹۹۰ بر سیستم مسکن در بسیاری از کشورها تاثیر گذاشت (Palancioglu & Cete, 2014).
سازمان های مسکن اجتماعی
مهمترین تفاوت میان سازمانهای مسکن اجتماعی در کشورهای مختلف، سطح مشارکت حکومتهای مرکزی و محلی و بخش خصوصی میباشد. حکومت مرکزی نقش قانونگذار و تنظیمی را در بازار عرضه مسکن بسیاری کشورهای توسعهیافته مانند ایالاتمتحده، کانادا، استرالیا، ژاپن و بسیاری از کشورهای اروپای غربی برعهده دارد و نقش قوی مدیریتی نیز در عرضه مسکن ایفا می کند. اخیرا بخش خصوصی بیشترین نقش را در عرضه مسکن اجتماعی بر عهده دارد و همکاریهای بخش خصوصی- دولتی به عنوان عنصر کلیدی موفقیت اجرای برنامه های عرضه مسکن در چندین کشور بهحساب می آید. طیف وسیعی از رویکردهایی که توسط حکومتهای مختلف برای تامین مسکن خانوادههای کمدرآمد بیان شده اند وجود دارد. برای مثال، در آلمان همه مساکن اجتماعی از نظر قانونی خصوصی میباشند. در هلند، تعاونیها مسکن اجتماعی را با درجهای استقلال از حکومت و با الزام به اینکه خانوادههای کمدرآمد باید در مساکن مناسب سکنی یافته و منجر به بهبود کیفیت محلات شوند میسازند و مدیریت می کنند. در بلغارستان، لتونی، جمهوری لیتوانیو و رومانی مسکن اجتماعی مالکیت عمومی داشته و از طریق بودجه شهرداری تامین مالی می شود (Palancioglu & Cete, 2014).
مسکن مقرونبهصرفه
مسکن مقرونبهصرفه نوع خاصی از مسکن بوده که به طور سنتی نقشی متفاوت در بازار مسکن داشته است. در این سیاست استراتژی ساخت، تامین مالی و فروش مسکن به طور خاصی متفاوتند زیرا سطح درآمد متقاضیان جزء اصلیترین معیارهایی است که مد نظر قرار میگیرد (حاجی پور & عطایی, ۱۳۹۲).
نگرانیهای عمومی مرتبط با مسکن مقرونبهصرفه ناشی از مطرح بودن مسکن بهعنوان تنها عنصری که بیشترین بودجه اکثر خانوادهها صرف آن می شود، است. خانوادههای متوسطدرآمد تقریبا یکچهارم درآمد خود را صرف هزینه مسکن نموده درحالیکه این مقدار برای خانوارهای فقیر معمولا به نیمی از درآمد آنها میرسد. این سهم بسیار زیاد حاکی از آن است که اگر تغییر کوچکی در قیمت مسکن و اجاره صورت گیرد تاثیر بسیار زیادی بر مصارف غیر از مسکن و رفاه خانواده دارد (Quigley & Raphael, 2004). خانواده زمانی با مقرون به صرفگی مسکن مشکل پیدا می کند که بعد از پرداخت هزینه مسکن نتواند نیازهای غیر مسکنی خود را در سطوح پایه و کافی برآورد نماید. در واقع در اینجا رویکرد باقیمانده هزینه مطرح میباشد (Stone, 2006).
مطالعات قابل توجهی در زمینه مشخص کردن بهترین شاخص برای اندازه گیری مقرونبهصرفگی مسکن صورت گرفته است و بسیاری از آنها به این نتیجه رسیده اند که مقرونبهصرفگی مسکن جنبه های زیادی داشته و اندازه گیری آن چندان راحت نمی باشد (Lin, Chang, & Chen, 2014).
در آمریکا نرخ پذیرفته شده هزینه مسکن به درآمد بهعنوان شاخصی مناسب برای مقرونبهصرفگی مسکن و برآورد نظری نرخ استاندارد وجود دارد(۲۵% در آمد تا اوایل دهه ۱۹۸۰ و ۳۰% درآمد از آن پس) (Stone, 2006).
عرضه بستههای مسکن مقرونبهصرفه برای گروه های مختلف هدف، شامل طیف وسیعی از انواع مسکن می شود، از تخصیص زمین ساده تا اشکال پیچیده مسکن عمومی. در این راستا شناخت بازارهای مسکن محلی و ملی الزامی بوده و سوال کلیدی این است که چگونه باید یک عرضه واقعی، بر پایه شناخت امکانات مالی مختلف خانوادهها، ایجاد کنیم (Bredenoord & van Lindert, 2010).
بررسی سیاستهای تامین مسکن کمدرآمدها در کشورها
بررسی کلی سیاستهای تامین مسکن کمدرآمدها در کشورهای درحالتوسعه
مسئله تامین مسکن کمدرآمدها از طریق مکانیزم بازار خصوصی در کشورهای درحالتوسعه، از اواسط دهه۱۹۷۰ در دستور کار مطالعات مسکن قرار گرفت. در طول دهه ۱۹۸۰ یک توافق نسبی جهانی در رابطه با کاهش نقش دخالت مستقیم دولت در اقتصاد و افزایش اتکا به بخش خصوصی بوجود آمد. بسیاری از کشورها بدون در نظر گرفتن ایدئولوژی، ساختارهای سیاسی یا سطوح توسعه این سیاست را دنبال کردند. بنابراین گسترش نقش بازار خصوصی در زمینه تامین مسکن کشورهای درحالتوسعه در طول دهه ۱۹۸۰ مرکز توجه قرار گرفت. این امر توسط بانک جهانی جانبداری شد و در طول دهه ۱۹۸۰ استراتژی توانمندسازی بخش عمومی برای حمایت از فعالیتهای بازار خصوصی در تامین مسکن کشورهای درحالتوسعه را مطرح کرد. (Keivani & Werna, 2001).
بیشتر خدمات شهری در کشورهای درحالتوسعه از جمله بهداشت، آموزش، دفع زباله، و … بهطور کامل یا نسبی از طریق بخش عمومی تامین می شود. از سوی دیگر تامین مسکن بیشتر توسط بخش غیردولتی که شامل بخشهای خصوصی رسمی و غیررسمی، خانوادهها و تعاونیها میباشد، تامین می شود (همان). نمودار شماره یک مدل مفهومی انواع تامین مسکن را در کشورهای درحالتوسعه نشان میدهد.
نمودار ۱: مدل مفهومی تامین مسکن در کشورهای درحالتوسعه (Keivani & Werna, 2001)
بررسی نمونههای موردی سیاستهای تامین مسکن کمدرآمدها درکشورهای درحالتوسعه
سیاست مسکن در کلمبیا
بحث مالکیت مسکن برای همه، یکی از سیاستهای مهم در کلمبیا محسوب میشد. در طول سالها هر حکومتی در آمریکای لاتین بر این اعتقاد بود که تنها مسکنی با ارزش است که تحت مالکیت صاحبش باشد. حکومتهای کلمبیایی بر این اعتقاد بودند که با افزایش سطح مالکیت مسکن، میتوان با یک تیر دو نشان زد: اول اینکه ساختن خانههای بیشتر منجر به تحریک صنعت ساختوساز خواهد شد، لذا در سال ۱۹۷۰ مسکن پایه اصلی استراتژی های چهارگانه رئیسجمهور کلمبیا شد. بر پایه ایدههای Lauchlin Currie حکومت، سیستم مالی مسکن جدیدی، که امید میرفت منابع جدیدی برای سرمایه گذاری انبوه در ساختوساز مسکن رسمی باشد، تاسیس کرد. چنین سرمایه گذاریهایی منجر به ایجاد شغل میشد و قیمت زمین را افزایش میداد، به این افزایش قیمت زمین مالیات تعلق گرفته و مالیات مذکور میتوانست در تامین مالی زیرساختها و خدمات مورد استفاده قرار گیرد. ساخت مسکن عمومی در کلمبیا همیشه وجود داشته و در طول پنجاه سال زندگی Currie در کلمبیا سازمان مسکن کلمبیا در ساخت و تامین مالی ۷۰۰۰۰۰ مسکن مشارکت داشت. در آن زمان هیچ خانهای برای اجاره ساخته نمیشد، بلکه بیشتر منازل به ذینفعان فروخته میشدند. متاسفانه تعداد کمی از خانوادههای فقیر توانستند مبلغ مورد نیاز را بپردازند و در سال ۱۹۷۴ انجمن انتخابات ریاست جمهوری Belisario Betancur مسکن اجتماعی را به خانوارهای کمدرآمد پیشنهاد داد. وقتی که او در سال ۱۹۸۲ رئیسجمهور شد منابع سازمانی را افزایش داد اما تقاضای مسکن از سازمان مسکن همچنان بیشتر بود تا جایی که ذینفعان(کسانی که باید به آنها مسکن تعلق میگرفت) از طریق قرعهکشی انتخاب میشدند. متاسفانه از آنجا که تعداد کمی از خانوادهها قسط ماهانه را پرداخت میکردند و بیرون راندنشان از نظر سیاسی غیر ممکن بود بسیاری از وامها تبدیل به یارانه شده و در سال ۱۹۹۱ سازمان مذکور اعلام ورشکستگی کرده و تعطیل شد. درسال ۱۹۹۰ حکومت جدید César Gaviria سیاست ABC را که بر پایه سه عنصر پسانداز(ahorro) یارانه(bono) و اعتبار(crédito) قرار داشت، معرفی کرد. این برنامه الهام گرفته از تجربه شیلی و تفکر اقتصاد نئوکلاسیک بود که در آن زمان بسیار بهروز محسوب میشد. این سیاست نتیجه حرکت از طرف عرضه به هدایت تقاضا بود. بجای آنکه دولت اختیار مسکن را در دست داشته باشد و آنرا به ذینفعان اختصاص دهد، بخش خصوصی به برنامه ریزی و ساخت مسکن میپرداخت و آنها را به ذینفعان ارائه میداد. فرض بر این بود که شرکتهای خصوصی خانههای ارزانتری تولید کنند و به همین نسبت نیز انتخاب وسیعتری از مسکن را در اختیار فقرا قرار دهند. طبق برنامه ریزی کلمبیا، این یارانهها به کسانی تعلق میگرفت که در حال حاضر فاقد مسکن بوده یا مسکنشان کیفیت مناسبی نداشته، پر جمعیت هستند یا دسترسی کمی به خدمات دارند. در آغاز، داوطلبان نیازمند مقداری از پسانداز خودشان و سطحی از یارانه که به درآمد خانواده بستگی داشت، بودند. رویکرد ABC بخشی از تعهدات هر رئیسجمهور کلمبیایی که در تلاش برای گسترش مالکیت مسکن بودند را شکل میداد. این رویکرد توسط تعهد انتخاباتی Álvaro Uribe مبنی بر ایجاد ملتی از مالکین مسکن در طول ریاست جمهوریاش از سال ۲۰۰۲ به بعد به خوبی به تصویر کشیده شد. وقتی که او در سال ۲۰۰۶ دوباره بهعنوان رئیسجمهور انتخاب شد، این رویکرد را دوباره ادامه داد اما بهدنبال افزایش نقش بخش خصوصی در تامین مالی مسکن و تشویق توسعه بخش ساختوساز رقابتی و کارآمد نیز بود. در سال ۲۰۰۹ که کشور با بحران اقتصادی شدیدی مواجه شد با اعطای یارانه به نرخ بهره کسانی که وام مسکن گرفته بودند، به احیای اقتصاد کمک کرد. با روی کار آمدن رئیسجمهوری جدید Manuel Santosدر سال ۲۰۱۰ برنامه ABC همچنان نقش کلیدی در سیاستهای حکومت بر عهده داشت. در این زمان Beatriz Uribe به وزارت بازسازی مسکن رسید و تعهد داد که یارانههای بیشتری به فقرا بدهد. همه این برنامه ها با اعلام مسکن رایگان در آپریل۲۰۱۲ تغییر کردند. تحت تاثیر برنامه Lula’s Minha casa, minha vida در برزیل، برنامه جدید قول تامین مسکن برای ۱۰۰۰۰۰ مردم فقیر و خانوارهای جابجا شده(به خاطر جنگ و خشونت) در هر سال را میداد. حدود چهار بیلیون پسو[۵۵] به این کار تخصیص داده شد (Gilbert, 2014).
سیاست های تامین مسکن کم درآمدها در چین
قبل از دهه ۱۹۸۰، بازار خصوصی در مسکن شهری چین وجود نداشت. تحت لوای سیستم مسکن اجتماعی مقرونبهصرفگی چالش به شمار نمیآمد اما نابرابری مسکن یک مشکل همیشگی محسوب میشد. از اواخر دهه ۱۹۸۰ قریب به ۸۲% از ساکنان شهری در مسکنهای با مالکیت دولتی[۵۶]زندگی میکردند. واحدهای کار، مسکن را بهعنوان نوعی کالای رفاهی با اجاره پایین در اختیار کارمندان برای جبران حقوق پایین اختصاص میدادند. اگرچه کارمندان پایینرتبه راهی برای دسترسی به واحدهای مسکونی باکیفیت بالا نداشتند. در طول دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ حکومت، فروش واحدهای مسکونی به ساکنان آن، با تخفیف در قیمت آنها را تصویب نمود. در حین اجرای این مصوبه مستاجران ساکن در مساکن با کیفیت به طور ویژهای از خصوصیسازی مسکن عمومی سود بردند در حالیکه افرادی که در مساکن با کیفیت پایینتری ساکن بودند منفعت کمتری کسب نمودند اما بیکاران اصلا سودی نبردند. تحقیقات نشان میدهد که خانوارهای کمدرآمد از نابرابری در طول فرایند خصوصیسازی مسکن رنج میبردند. در دهه ۱۹۹۰ که سیستم تامین مسکن به سیستم بازارمحور تبدیل شد، مسکن مقرونبهصرفه بهعنوان یک چالش مطرح شد. حکومت چین بهمنظور سازگاری(مطابقت) با اصلاحات مسکن اقدام به ایجاد دو برنامه متوالی مسکن مقرونبهصرفه در سالهای ۱۹۹۵ و ۱۹۹۸ نمود. مخصوصا بعد از اینکه دولت ارتباط میان تامین مسکن مقرونبهصرفه و واحدهای کاری را در سال ۱۹۹۸ قطع کرد، خانوادههای معمولی برای حل مشکلات مسکنشان، بیشتر و بیشتر به کمکهای دولتی در تامین مسکن مقرونبهصرفه وابسته میشدند. هر چند از نظر منتقدان، سهم کثیری از این مساکن ارزانقیمت یارانهای به خانوارهای با درآمد بالا تعلق گرفت تا به خانوارهای کمدرآمد. از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰ تامین مسکن مقرونبهصرفه از بازار تامین مسکن عقب ماند. به دلیل افزایش صعودی قیمت مسکن، خانوارهای کم و متوسطدرآمد نه تنها فرصت مالاندوزی را از دست دادند بلکه با بازار مسکنی مواجه شدند که اصلا مقرونبهصرفه نبود. در این شرایط مسکن مقرونبهصرفه به چالش جدی تبدیل شد که پیامد گستردهای در نارضایتی جامعه داشت. با شروع سال ۲۰۱۰ حکومت مسئله مسکن ارزانقیمت را بهعنوان راهی برای حفظ ثبات اجتماعی در دستور کار قرار داد. عوامل بسیاری در عدم موفقیت سیاستهای حکومت در تامین مساکن مقرونبهصرفه کافی وجود داشت اما دلیل اصلی، ریشه در از همگسیختگی ساختار داخلی حکومت داشت. در ساختار مالی و سیاسی فعلی، تقسیم قدرتها، انگیزه ها، مسئولیت ها و منابع درآمدی میان حکومت مرکزی و حکومتهای محلی در تضاد با اهداف دولتی تامین مسکن کارآمد و موثر قرار دارد (Zou, 2014).
در طول دو دهه اخیر، چین برنامه های مسکن مقرونبهصرفه را آغاز نمود. از جمله این برنامه ها عبارتند از پروژه زندگی مسالمتآمیز[۵۷]، مسکن راحت و اقتصادی[۵۸]، مسکن با اجاره پایین[۵۹]، سقف قیمت مسکن[۶۰]، مسکن اجارهای عمومی[۶۱] و برنامه مسکن اجتماعی[۶۲] (همان). در جدول زیر دوره اجرا و گروه های هدف هر یک از این برنامه ها نشان داده شده است.
جدول ۱: مسکن مقرونبهصرفه در چین (Huang, 2012)
برنامه ها | مدت زمان | نحوه تصرف مسکن | گروه های هدف | |
پروژه زندگی مسالمتآمیز |