چالش های خشونت آمیز
حملات چریکی، مرگ در اثر خشونت سیاسی، شورش، ترور، اقدامات جنگ تروریستی وتروریسم سیاسی، کودتاهای انجام شده(انتقال نامنظم یا ناموفق قدرت)
چالش های مسالمت آمیز
اعتصابات سیاسی یا تهدید به اعتصاب، تظاهرات اعتراض آمیز، حرکت انتقادی مخالفین، سخنرانی های ضدحکومتی توسط رهبران فکری
جدول1- الگوی بی ثباتی سیاسی دیوید ساندرز
مطابق جدول فوق، واضح است كه به هر ميزان شاخص هاي ذكر شده در اثر آغاز و انجام رقابت سياسي افزايش يابد بر ميزان بي ثباتي سياسي افزوده شده و از ميزان ثبات سياسي كاسته شده است(خواجه سروی،1382: 86).در این فصل و فصول بعدی، به وضوح تمامی بحران های سیاسی ایجاد شده در ایران معاصر منبعث از اقدامات بریتانیا در ایران، طبق جدول فوق تشریح و تفسیر خواهد شد. در این میان، آنچه که تبیین سیمای استعمارگر انگلستان را در ایران گریز ناپذیرجلوه می دهد، بررسی عواملی است که بریتانیا را در گذران تاریخ استعماری اش، ذینفع نموده است. به عبارتی دیگر، در دوسده پیشین، وجود برخی مولفه ها و رویکردها، حضور انگلستان را در کشورهای جهان سوم به صورت عام و ایران به صورت خاص گریزناپذیر نموده است.
حال اگر سیر استعمار انگلستان را در ایران طی روندی خطی وممتد درنظر بگیریم، آنگاه، در روند بررسی بحران های منتج از اقدامات انگلیس در ایران، به این نتیجه خواهیم رسید که بسیاری از بحران های سیاسی مذکور، بازخورد اقدامات این کشور در دوران پیشتر بوده است. از آنجایی که امپریالیسم بریتانیا در وهله نخست، حراست و حفاظت از منافع خود را در کشورهای تحت استیلای خود و در وهله دوم بهبود منافع مذکور را مدنظردارد، لذا نمی توان ریشه های یک بحران را بدون بررسی عوامل تاریخی و بنیان های نخست آن بحران مورد واکاوی قرار داد. به دیگر سخن، امکان نیل به تحلیلی علمی- تاریخی در خصوص یک بحران سیاسی به وقوع پیوسته در ایران که منتج از اقدامات امپریالیستی دولت بریتانیا بوده است بدون ارجاع و احاله به ریشه های آن که عمدتا دوران ماقبل از پهلوی را شامل می شود، غیرممکن خواهد بود. لذا در بررسی بحران های سیاسی ایران ِعهد پهلوی اول که منتج از اقدامات بریتانیا بوده است، ناگزیر باید دورنمایی از اقدامات بریتانیا را در دوران پیش از پهلوی را ترسیم نمود. به عنوان مثال، در روند تاسیس بانک شاهنشاهی و در ادامه اقدامات پولی – سیاسی بانک مذکور، در ابتدا باید این موضوع مورد تبیین علمی قرار گیرد که بانک شاهنشاهی در ابتدا در ایران چه منافعی را (اعم از اقتصادی و سیاسی) دنبال می کرد و در ادامه چه اقدامات بحران سازی در راستای استیلای استعمار انگلستان بر ایران از سوی نهاد مذکور صورت گرفت، همچنین بررسی علمی این نکته که فعالیت های سیاسی – اقتصادی بانک شاهنشاهی در دوران قاجار و پیش از آن برای امپریالیسم انگلستان چه ماحصلی داشته است و نهایتا بررسی این موضوع که دلایل سقوط تدریجی این بانک در ایران چه بوده است. لذا پیش از پرداختن به موضوع محوری بحث حاضر یعنی بحران های سیاسی ایران ِپهلوی اول که منتج از سیاست های انگلیس بوده است، به مهمترین بحران های سیاسی مشابه در دوران پیش از پهلوی که دوران حکومت افشاریه، زندیه و قاجاریه را شامل می شود می پردازیم.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
گفتار1- بررسی پیشینه تاریخی حضور انگلستان در ایران با رویکردی تحلیلی تاریخی:
برای اثبات هدف اصلی پژوهش، به ناچار نیازمند بررسی اجمالی از علت و چگونگی ورود، عملکرد وروند گسترش و نفوذ بریتانیا در ایران تا شروع عصر پهلوی می باشیم، به همین علت، برآنیم تا در صفحات نخست رساله حاضر، تبیینی اجمالی پیرامون استعمار انگلستان در ایران پیش از پهلوی ارائه نماییم که خصیصه مشهود آن را می توان در برجستگی بحران های سیاسی، گستردگی دامنه وابستگی ها در طیف های مختلف و نهایتا بی ثباتی های سیاسی مداوم برای ایرانیان و دولت مرکزی آن می باشد.
برخی از نویسندگان بر این عقیده اند که آغاز روابط میان دو دولت ایران و انگلیس به صورت رسمی و دیپلماتیک از زمان شاه طهماسب صفوی آغاز شد، اما واقعیت حکایت از آن دارد که این روابط بسیار پیشتر و از سال 1290 میلادی صورت گرفت که در آن سر جفری دولانگلی[6] از طرف ادوارد اول پادشاه انگلستان به ایران فرستاده شد تا از ارغون، پادشاه مغول، علیه ترکان کمک بخواهد که البته ماموریت وی با شکست مواجه شد(طلوعی،1369: 12). پروفسور مینورسکی[7] معتقد است که هدف پادشاهان انگلستان از تماس با پادشاهان مغول این بود که آنها را به از بین بردن دین اسلام وادارد. به طوریکه ادوارد سوم صریحا به الجاتیو مینویسد که “تمام کوشش خود را برای برانداختن پیروان دین اسلام به کار برد."(بینا،1352: 21-69).
اما از قرن 13 میلادی ودر زمان ملکه الیزابت اول(1603- 1558میلادی)، بریتانیا و بالتبع حضور آنان درخاور دور، آسیای مرکزی ایران بیشتر رنگ و بویی تجاری- اقتصادی می یابد که می توان ریشه این عامل را معلول دو متغیرقدرتمندی بریتانیا در عرصه نیروی دریایی از یک سو و رقابت های استعماری این کشور با قدرت های اروپایی آن برهه نظیر پرتغال و اسپانیا دانست. در واقع پس از آنکه دول اسپانیا و پرتغال به دستور پاپ الکساندر ششم جهان را بسان غنیمتی بزرگ میان خود تقسیم نموده و امپراتوری مستعمراتی خود را در قارههای آفریقا، آمریکا و آسیا استوار نمودند، دولت انگلستان احساس ضعف و عقب ماندگی کرد و در صدد آمد تا برای خود مستعمراتی فراهم نماید ولی به علت اینکه راه های دریایی آفریقا و آسیا در دست پرتغالیها بود، انگلیسیها مصمم شدند تا از راه آب های شمال اروپا و روسیه راهی به سوی آسیا باز کند( هوشنگ مهدوی،1390: 10).در اینجا باید به این نکته اشاره کرد که سابقه تجارت خارجی انگلستان به اوایل سده سیزدهم میلادی و تأسیس کمپانی تجاری[8] لندن میرسد که بازرگانی را با سرزمینهای کرانه دریای مدیترانه شروع کرده بود و با توجه به این سابقه در سال 1407 با فرمان هنری چهارم کمپانی دیگری به نام کمپانی فرصتهای تجاری[9] تأسیس شد.آنچه که دلایل حضور بریتانیا تا این دوران را توجیه می نماید، بیشتر معطوف به روابط تجاری- اقتصادی و رقابت های امپریالیستی با دولت های رقیبی همچون پرتغال، اسپانیا و هلند بوده است و رقابت های استعماری میان قدرت های مزبور، بیشتر معطوف به رقابت بر سر استثمار منابع انسانی، برده داری، کسب بیشترین طلا و نقره و الماس و اجناس کمیاب و گران قیمت و وابستگی در میان مستعمرات بوده است.
حال با بهره گرفتن از تحلیل سه گانه از نظریات دوس سانتوس- ساندرز- برچر می توان اقدامات بریتانیا در این راستا را تحلیل نمود. در واقع، ابتدا رقابت های استعماری میان قدرت های استعمارگر از یک سو و نیازهای صنعتی جامعه کشور انگلستان به مواد اولیه و ارزان از سویی دیگر حضور استعمارگران را در جوامع تحت سلطه گریزناپذیر کرده که این امر منجر به بروز بحران هایی وسیع در جوامع مستعمره همچون برده داری، تخریب وسیع منابع طبیعی و دیگر موارد می گردد در ادامه با بهره گرفتن از مواردی همچون جنگ و گماشتن نیروهای بیگانه و حذف مخالفین بحران های مذکور به نحوی مدیریت و برطرف می شدند .
در عصر نادرشاه، شاخصه ای که همواره وابستگی ایران به بریتانیا را دامن می زد، مسئله نیروی دریایی ایران در جنوب بود. به نظر می رسد می توان رگه های کم رنگی از وابستگی های صنعتی- فناورانه، یعنی نوع سوم وابستگی مدنظر دوس سانتوس را در این دوره مشاهده نمود.صنعت دریایی بریتانیا به علت قدرتمندی خود، نادر شاه را ترغیب در ایجاد روابط با بریتانیا می نمود، اما منافع انگلستان با قدرتمند شدن نیروی دریایی ایران، بالطبع در خلیج فارس به خطر می افتاد. لذا به شیوه های گوناگون و با سیاست های دفع الوقت انگلیسی، نادر شاه همواره در رویای نیروی دریایی قدرتمند ایرانی در خلیج فارس می ماند و با کارشکنی های انگلستان مواجه می شد. البته کارشکنی های انگلستان در امور بازرگانی و اقتصادی نیز در این دوره برجستگی خاصی دارد، لذا می توان نوع دوم وابستگی دوس سانتوس را نیز در این ایام، هرچند کمرنگ مشاهده نمود. در واقع می توان تمامی کارشکنی های انگلیس را در این بازه زمانی معطوف به تضعیف نگاه داشتن دولت ایران جهت ادامه استیلای اقتصادی کمپانی هند شرقی دانست. چرا که استعمار انگلیس در آن اوان، هر گونه سیاستی که سلطه اقتصادی کمپانی هند شرقی را در خاور دور و آسیای مرکزی و جنوبی را با تهدید مواجه می ساخت، محکوم به زوال می نمود. به همین علت، قدرت نظامی ایران در دریا و پیاده نظام، استیلای اقتصادی انگلستان در جنوب و بنادر اقتصادی و هر نقطه ای که به نحوی حامل منافع اقتصادی بود را به خطر می انداخت، لذا بدیهی به نظر می رسد که انگلیس نه تنها از قوام ارتش نادر شاه در دریا جلوگیری نماید که با اتخاذ سیاست های خاص استعماری به نحوی ادامه وابستگی دولت نادری را به خود، به اجرا گذارد(قیطاسی،1388: 85-105).
در دوران زندیه نیز به سان دولت افشاریه،آنچه که برای انگلستان در صدر سیاست های استعماری قرار داشت، ادامه سلطه کمپانی هند شرقی و نوعی استیلا بر امور بازرگانی و نظامی ایران بود. با مرگ نادر شاه افشار و هرج و مرج ناشی از آن در سراسر ایران، بندرعباس، مهمترین مرکز تجاری کمپانی هندشرقی را در ایران با خطرهای داخلی و خارجی بالقوه ای مواجه نمود(استفان رای،1378: 55-56) به نحوی که با دیدار ایوز، نماینده این کمپانی از بندر عباس، وی اشاره نمود که این بندر بازدهی اقتصادی مناسبی برای بریتانیا نخواهد داشت (Ives,1973:158) لذا از سوی کمپانی در سال 1761 میلادی فردی بنام داگلاس [10]مامور به تعیین نقطه ای مناسب جهت تجارت در این منطقه برای کمپانی شده بود(برومند، 1381: 40). با ورود نمایندگان کمپانی به بوشهر نخستین چالش سیاسی میان دولت زندیه و بریتانیا آغازیدن گرفت.
بریتانیا، ویلیام پرایس[11] نماینده سیاسی خود را به بوشهر اعزام نمود (اصفهانیان و مشایخی، 1383: 109) و پس از مذاکره با شیخ سعدون، حاکم بوشهر، قرارداد شرکت تجاری را تصویب و به امضا رساند. جالب آنکه انگلستان، دولت زندیه را درجریان قرار نداده و با اظهار بی اطلاعی از رابطه زندیه و شیخ سعدون و این موضوع که بوشهر و حاکم آن کاملا تحت فرمان دولت مرکزی اند، سنگ اولین بحران را بنا نمودند (امین،1370: 112) هرچند برای جبران، با هدایایی نفیس به دربار کریم خان رفته و قرارداد را با صادق خان زند، برادر کریم خان و نائب السلطنه منعقد نمودند(پری، 1383: 365). قراردادی که سنگینی وخامت آن کم از قرارداد های استعماری عصرقاجار نداشت و درواقع انقیاد سیاسی ایران برای بریتانیا را ضمانت می کرد.مهمترین مفاد قرارداد بریتانیا با زندیه که به قراداد 1763 مشهور است عبارتند از :
- بریتانیا هر اندازه مساحت زمینی که بخواهد جهت تجارت در بوشهر یا هر نقطه دیگری در ایران، باید در اختیارش قرار گذارده شود.
- به هیچ عنوان عوارض گمرکی به اجناس انگلیسی موجود در بنادر ایران تعلق نمی گیرد و هیچ کشور اروپایی جز بریتانیا حق وارد کردن اجناس و کالاها را ندارد.
- انگلیسی ها حق دارند کالای خود را به هرکسی که می خواهند بفروشند و دولت ایران حق مداخله ندارد(رائین،1350: 670).قرارداد مذکور، شامل یازده ماده بود که البته کریم خان بسیاری از آنان را نپذیرفت و با ایجاد برخی تغییرات در مفاد آن، نهایتا منعقد و به امضای طرفین رسید و شیخ سعدون نیز پس از امضای این قرارداد متعهد شد از جان و مال انگلیسی ها حمایت و حفاظت و اسباب آزادی آنان در بوشهر جهت داد وستد را فراهم آورد(Aitchison,193: 40-44) در این که چرا کریم خان زند چنین امتیازات هنگفتی را به بریتانیا و عاملین وی واگذار نمود، سیاست های عملگرایانه وی را می توان حول دو متغیر کلان دانست.نخست آن که وی خواستار بهره بری حداکثری از قدرت نیروی دریایی بریتانیا در راستای دفع شورش میرمهنای یاغی بود(امین،1370: 118) کما اینکه کریم خان یک سال پس از این قرارداد از بریتانیا چنین درخواستی را نمود چرا که شورش های متمادی میرمهنا، شرایط سیاسی دولت زندیه را با بی ثباتی فزاینده ای مواجه نموده بود که ذیل چالش های خشونت آمیز تئوری دیوید ساندرز قرار می گیرد(ورهرام،1378: 136-137) و دوم آن که وی شکوفایی پادشاهی اش را در داد و ستد و تجارت و بازرگانی با قدرت های بزرگ آن زمان نظیر بریتانیا می دید(فوران: 1378: 144).
با انعقاد قرار داد، کریم خان که امید بسیار در حمایت از نیروهای دریایی بریتانیا در دفع شورش های میرمهنا داشت، با کارشکنی و عدم پایبندی بریتانیا در این زمینه مواجه گردید. (امین،1370: 121)، چراکه بریتانیا سخت مشغول تجارت و بازرگانی در جنوب بوده و اشتیاقی به درگیری و جنگ با میرمهنا نداشت(رجبی،1355: 99). از سویی دیگر، بریتانیا نسبت به مسائل منطقه و امنیت ایران اهمیتی قائل نبود، بلکه هرگاه منافع و مطامع اقتصادی- سیاسی اش به نحوی مورد تهدید واقع می گشت اقدامات مخرب، کارشکنی ها و درنهایت بحران سازی های سیاسی خود را آغاز می نمود (استندیش، 1383: 169).هرچند عدم پایبندی و به نوعی خیانت بریتانیا به کریم خان در خصوص ارتباط های تجاری و سیاسی کاپیتان هربرت ساترلند[12] در ایران با میرمهنا در این خصوص بی تاثیر نبوده است (برومند، 1381: 25).
واقعه دیگری که روابط کریم خان و بریتانیا را بیش از پیش به سردی کشانید ماجرای قبیله بنی کعب در جنوب ایران بود که بریتانیا در درگیری های شدیدی که با آنان پیدا نمودند با نقض حاکیت ارضی، به خاک ایران لشکرکشی نموده که با هشدارهای کریم خان مواجه شدند چراکه کریم خان قبیله مذکور را از مردمان ایران و ناحیه جغرافیایی آنان را بخشی از خاک ایران می پنداشت، لذا به بریتانیا هشدار صریح جهت خروج از ایران داد (فرامرزی ،1346: 33) اما بریتانیا بی توجه به این هشدارها دست از محاصره این منطقه برنداشتند (Gravers, 1991:362) تا این که سرانجام جهت رفع چالش مذکور بریتانیا نماینده ای به دربار کریم خان جهت مذاکره و ختم این موضوع اعزام نمودند که با بی مهری و بی توجهی کریم خان مواجه گردیدند(Saldanha,1986: 216). انگلیس، شرط یاری به کریم خان در خصوص دفع میرمهنا را واگذاری جزیره خارک که اکنون در اشغال میرمهنا بود، دانست. در واقع میرمهنا با دفع هلندی ها از این جزیره بریتانیا را وسوسه نمود تا جانشین هلندی ها در این نقطه شوند که در اینجا نیز می توان رگه های برجسته ای از روش جامعه شناسی تاریخی استفن هابدن در خصوص رقابت های استعماری قدرت های بزرگ را مشاهده نمود. بریتانیا با یازده کشتی به جزیره خارک حمله نمود و جالب آنکه با شکستی سخت مواجه گردید(امین،1370: 145- 146).
سرانجام، ماجرای میرمهنا با پناهندگی وی به بصره و اعدام توسط امیر آنجا به پایان رسید اما موضوع مسجل شده برای کریم خان، عدم اعتماد و امیدواری به نیروهای بریتانیا بود تا جایی که که دیگر خواهان روابط تجاری با بریتانیا نیز نگردید(نوایی، 1384: 182). اقدامات بریتانیا در راستای نیل به منافع و مطامع اقتصادی و نیز ضعیف نگاه داشتن دولت مرکزی در ایران بود. واقعیت این است که تقریبا تمامی اقدامات انگلستان را در وهله نخست تجارت، اقتصاد و بازرگانی شکل می دهد و این موارد سه گانه همواره مدخل ورودی بریتانیا در امور داخلی و نهایتا زمینه ساز بحران های سیاسی در دولت ایران و پادشاهانش محسوب می شود. پادشاهان پیش از قاجار در ایران و بریتانیا هریک نگاهی ابزاری به هم داشتند. از یک سو، پادشاهان مذکور جهت آبادانی و شوکت حکومت خود نیازمند روابط با قدرت های بزرگ بود و اعتماد وی به بریتانیا نیز به همین علت صورت گرفت. از سوی دیگر، برای بریتانیا، جنوب، بوشهر و بنادر خلیج فارس و منافع عظیم اقتصادی و بازرگانی اهمیت داشت، نه امنیت ایران، نه توسعه و سازندگی آن.
از شباهت های جالب و شاید پندآموز روابط افشاریه و زندیه با حکومت بریتانیا، اعتماد واهی و بی جهت پادشاهان این دو سلسله به یاری و کمک های بریتانیا بوده است. نادرشاه در فتح عمان و بصره و نیز کریم خان در دفع میرمهنا و نیز جنگ بصره متضرر و به نوعی قربانی سیاست های همیشگی بریتانیا گردیدند و جالب تر آن که این موضوع برای پادشاهان بعدی ایران پندآموز نبوده که بریتانیا به هیچ عنوان منافع، مطامع و خواسته هایش را قربانی توسعه و پیشرفت ایرانیان در هیچ دوره ای نخواهد کرد. نهایتا می توان رویکرد بریتانیا در دوران قبل از قاجاریه رانسبت به ایران، حول دو نکته کلان خلاصه نمود.نکته اول آنکه استعمار انگلستان و کسب بیشینه سود و منفعت، سبب می شد تا در اتخاذ سیاست خارجی انگلستان در قبال ایران، همواره دولت ایران در موضع ضعف و وابستگی نسبت به بریتانیا قرار گیرد، لذا بیشترین کارشکنی های بریتانیا در خصوص تقویت نیروی نظامی ایران، خواه در دریا و جنوب و خواه در پیاده نظام از یک سو، و کارشکنی های اقتصادی در زمینه های تجاری و گمرکی ازدیگر سو می باشد که دقیقا در راستای تاریخی قرار می گیرد. هر دو مورد مذکور، نه تنها وابستگی های استعماری، مالی و تا حدودی صنعتی را در ایران تشدید نمود که این وابستگی ها در درون، دولت مرکزی را با هرج و مرج و بی ثباتی های گوناگونی نظیر شورش میرمهنای یاغی و موارد بسیار دیگر مواجه نمود که نه تنها سیاست های استعماری انگلستان با دیگر رقبای استعمارگر در آن برهه، آن گونه که جامعه شناسی تاریخی هابدن شرح می دهد را با موفقت همراه نمود، بلکه بحران های پی درپی سیاسی آنگونه که مایکل برچر بیان می دارد، فراهم نمود.
بحران سیاسی
نقش انگلیس
تطبیق بانظریه دوس سانتوس
تطبیق با نظریه ساندرز
جامعه شناسی تاریخی (داخلی و خارجی)
خلیج فارس و کمپانی هند شرقی
انحصار بازرگانی و استیلای تجاری جنوب ایران
(بحران سازی سیاسی)
وابستگی عمیق تجاری و اقتصادی دولت افشاریه و تا حدودی زندیه به انگلیس (حضور مستقیم)
بی ثباتی مناطق جنوبی و شورش تجار ایرانی و اعراب جنوب ایران(چالش های خشونت آمیز)
خروج نیروهای دریایی پرتغال و هلند از خلیج فارس، آغاز استیلای مطلق انگلستان