■ سایر عناصر
_______________
۳-۸۶-بازرگان و قاضی و بهلول
* خلاصهی قصه
بازرگانی در شهر بغداد زندگی میکرد. روزی میخواست به سفر حج برود، دار و ندار خود را تبدیل به جواهر کرد و آن را به صورت امانت به قاضی سپرد. بعد از سفر بازرگان به خانهی قاضی رفت و سراغ امانتی خود را گرفت. قاضی گفت: «خانهی من موشهای بزرگی دارد که به جواهر علاقهمند هستند. حتماً آنها بردهاند!» بازرگان گریان و نالان در کوچه میرفت که بهلول او را دید و علت گریهاش را پرسید. بازرگان همه چیز را برای بهلول تعریف کرد. بهلول نزد هارونالرشید رفت و از وی خواست تا حکمی صادر کند که او پادشاه موشهاست. هارون بسیار خندید و حکم را به دست بهلول داد. بهلول با پانصد نفر راه افتاد و به خانهی قاضی رفت. دستور داد که پیهای خانه را بکنند. در جواب اعتراض نوکران قاضی گفت: «من پادشاه موشها هستم، آمدهام تا موش خانهی قاضی را تنبیه کنم». قاضی که اینگونه دید، جواهر بازرگان را آورد و به او تحویل داد. هارون الرشید دستورهای ریشهای قاضی را بتراشند و بر خری برهنه سوار کنند.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
______________
¨ کنشهای اساطیری
_______________
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
_______________
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط فیمابین آنها
از ویژگیهای ادب فارسی که از دیرباز در ادبیات وجود داشته، طنز است. در میان قصههای عامیانه نیز طنز جایگاه ویژهای دارد. راویان این قصه از طنز برای بیان مقاصد خود استفاده میکردند، در این میان، شخصیتهایی که به عقلاء مجانین مشهورند، نقش مهمی در این قصهها دارند.
موضوع دیوانگی و دیوانهنمایی از زوایای گوناگون قابل بررسی است. نخستین و تنها اثر مستقل در کشور ما در اینباره کتاب عقلاء المجانین اثر ابوالقاسم نیشابوری به زبان عربی است که به تعریف و تحلیل مفهوم جنون و اقسام آن، خاستگاه و علل آن و نیز معرفی تعداد زیادی از طایفهی عقلای مجانین، مانند اویس قرنی، بهلول، سعدون و… میپردازد. بهلول در ادبیات سمبل ظرافت، طنازی و شوخطبعی است (سیاه کوهیان، ۱۳۸۸: ۱۲۴).
دیوانه نمایان شخصیتهای هستند که به رغم دیوانگی ظاهری اعمالی از سرحکمت از آنان سرمیزند. بهلول در این قصه، یکی از آن دیوانه نمایان است. مارزلف قصههایی را که بهلول در آنها نقش دارد، متأثر از قصههای عربی میداند، علاوه بر آن در مورد این شخصیت چنین میگوید: «بهلول، دیوانهی فرزانه، در روزگار هارونالرشید میزیست. در قصههای ایرانی همچون قصههای عربی در قالب دیوانهی درباری نمایانده میشود. در مذهب شیعه بهلول را عارفی میشناسند که هشدار میدهد و امر به معروف میکند» (مارزلف، ۴۷:۱۳۷۱).
دیگر شخصیتهای این قصه بازرگانی به حج رفته، قاضی خائن هستند. قاضی در این قصه مانند همهی قصههای ایرانی شخصیتی منفور با صفات و ویژگیهای بد است. بازرگان شخصیتی ساده که تمام اموال خود را به امانت نزد قاضی گذاشته است. نکتهی قابل توجه در قصه، ذکر برادری هارون الرشید و بهلول است که به نظر ساختهی ذهن راویان است؛ چرا که این موضوع حقیقت تاریخی ندارد.
¨ آداب و رسوم
__________
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
_____________________
■ عناصر روانشناسی
______________
■ باورهای عامیانه و خرافی
_____________
■ سایر عناصر
__________
۳-۸۷-باغبان و پرندهی کوچک
* خلاصهی قصه
در روزگار قدیم در شهر بلخ مرد ثروتمند که باغ زیبایی داشت. روزی پرندهی کوچکی از آنجا میگذشت. تصمیم گرفت صاحب باغ را اذیت کند. چند روزی میوه های کال و رسیده را میچید و به زمین میانداخت. باغبان بسیار ناراحت شد، دامی گسترد و پرنده را گرفت. پرنده برای نجات خود داستانی از گفتوگوی بلبل و هدهد تعریف کرد و گفت که میوه های این باغ مسموم است و دلیل کار من نیز همین موضوع بود. پرنده از باغبان قول گرفت در ازای سه پند، آن را آزاد کند، پرنده سه پند را داد و رفت.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
_____________
¨ کنشهای اساطیری
-سخن گفتن با حیوانات
(رجوع شود به قصهی ۷)
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
_______________
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
این قصه در زمرهی قصههای پندآموز است. شخصیتهای قصه، باغبان و پرندهای هستند. فضای قصه به ویژه پایان آن، پند دادن و فرار پرنده یادآور قصهی طوطی و بازرگان مثنوی است. در این قصه، پرنده داستانی را برای باغبان نقل میکند که ضمن بیان پندی، به ارتباط بین هدهد و حضرت سلیمان و ویژگی هدهد در یافتن آب اشاره میکند.
¨ آداب و رسوم
______________
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
______________
■ عناصر روانشناسی
___________
■ باورهای عامیانه و خرافی
_________________
■ سایر عناصر
____________
۳-۸۸-باغبان و دختر پادشاه
* خلاصهی قصه
در زمان قدیم باغبانی بود که برای شاهی باغبانی میکرد. یک روز در فصل زمستان دختر شاه با مادرش به تماشای باغ رفتند. باغبان تنها گلی را که بر سر شاخه بود، چید و به دختر داد. دختر به باغبان گفت: «عوض این گل از من چه میخواهی؟» باغبان فکری کرد و گفت:«فقط میخواهم شبی که تو را عروس میکنند، اول پهلوی من بیایی». مدتی طول کشید و دختر پادشاه عروس شد. دختر شرطی را که با باغبان گذاشته بود با داماد مطرح کرد. داماد هم پذیرفت. دختر به سوی باغ رفت، در راه با گرگ، اژدها و شیر روبهرو شد و آنها وقتی سرگذشت دختر و قولش به باغبان را شنیدند، از خوردنش صرفنظر کردند. دختر به باغ رفت و باغبان را مشغول کتاب خواندن دید. وقتی قولی را که داده بود و ماجرای حیوانات را تعریف کرد. باغبان از او عذرخواهی کرد و او را نزد شوهرش فرستاد. گرگ، شیر و اژدها وقتی ماجرای بخشش باغبان را شنیدند، از خوردن دختر صرفنظر کردند. دختر آمد. دید داماد تنها و حیران نشسته است. دختر تمام سرگذشت خودش را برای داماد گفت و به خوبی با هم زندگی کردند.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری